.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)
.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)

فارغ التحصیلی اونم از نوع آزاد...

با سلام 

مثلا امروز روز فارغ التحصیلی من از دانشگاه آزاد بود...خدایا!تورو به حق آبرودارای درگاهت تا زنده ام دیگه گذرم به دانشگاه آزاد نیفته...آمــــــــــــــــــــــــــــــین!  

کل وقایع امروز(اینا رو مینویسم برای یادگاری،درس عبرتی باشد برای آیندگان!): 

صبح ساعت 7 و نیم خونه رو به مقصد دانشگاه ترک کردم تومسیر وقتی به پلیس راه رسیدیم برعکس همه ی روزا انقد شلوغ و بگیر و ببند بود که...بعد که راننده مدارک و تحویل داد و حرکت کرد گفت:چنددقیقه پیش همینجا نزدیک پلیس راه یکی از ماشینای ترمینال با یه ماشین نیسان تصادف کرده که 10 یا 13 تا کشته داشته...یه نیسان با 10 تا سرنشین عقب که همه جوون یا کم سن و سال بودن که میخواستن برن کارگری رو زمینهای کشاورزی...هر10تا به همراه راننده در دم جان دادن... خداااااااااااااااااااااااااااااا!

رسیدم دانشگاه یه راست رفتم ساختمون رفاهی قسمت فارغ التحصیلی.خانمه گفت نگاه کن ببین اسمت تو دفتر هست یا نه؟!شاید 10 بار نگاه کردم ولی خبری از اسم من نبود...گفت:برو از آموزشتون بپرس ببین مدارکت رو واسه ما فرستاده یا نه؟! 

تو مسیر که میرفتم آموزش همش فکر میکردم چرا انقد مسئولا بی فکر ؟!اواخر اردیبهشت که واسه کارای فارغ التحصیلی رفتم آموزش گفت:برو یه هفته دیگه بیا (یعنی خیلی بشه هفته اول خرداد باید مدارک منو فرستاده باشه)امروز 11تیرماه بود و ....رسیدم آموزش ،مسئول آموزش گفت:هفتم فرستادم(ولی من مطمئنم گفت:7/3فرستادم!)برگشتم قسمت فارغ التحصیلی بهش حرف آموزشو گفتم گفت:برو به اون آقاهه بگو! 

سلامی و عرض ادبی به اون آقاهه گفتیم و موضوعو بهشون گفتم.نگاه کرد و گفت:7تیرماه مدارکت ارسال شده و برگ تسویه حسابت آماده نیست.برو آخر هفته بیا!چشام چار تا شد.بهش گفتم:من دوباره دارم میام و سرکاریه.تو این گرما از یه شهر دیگه میام بخدا سخته برم و یه روز دیگه بیام.گفت:به من ربطی نداره برو آخر هفته.هیچی برگشتم تو مسیر یهو شنیدم یکی صدام میکنه.خانم.....!برگشتم دیدم همون آقاهه بود،نگاهی به ساعتش کرد گفت:برو ساعت 11 بیا کارتو انجام میدم.حالا ساعت چند بود؟15 دقیقه مونده تا 9!!! 

تا ساعت 11 وقت بود تا برم استاد راهنمامو ببینمو و پایان نامه مو امضا بزنه و بدم گروه مهر کنه.استاد گفته بود که 9 تو دانشگاهه ولی حدود 9:30رسیدن دانشگاه.رفتیم اتاق اساتید و چشمتون روز بد نبینه هنوز چندثانیه نگذشته بود که استادا و دانشجوها ریختن تو اتاق...مدیرگروه ها و موقع انتخاب واحد و اعتراض نمرات و ...ووووووووووای که چه خبر بود تو اتاق!پایان نامه مو مهر و امضا کردم و برگشتم سمت ساختمون رفاهی! 

نه سلف باز بود نه نماز خونه و نه هیچ کلاسی!به نظر شما تو این هوای گرم یه دانشجو که از شهردیگه اومده و علافی داره بره کجا بشینه؟؟؟؟؟؟؟ 

از تشنگی داشتم هلاک میشدم رفتم فروشگاه یه آب معدنی و رانی خریدم و بیرون تو محوطه ساختمون امام نشستم...خدااااااااا!ساعت 10 بود و یه ساعت دیگه چیکار میکردم؟ 

تو این یه ساعت:هم به دانشجوهای نابلد راه نشون میدادم و آدرس میدادم و هم گذر دانشجوهارو نگاه میکردم...وای که تو دلم چقد به این دانشجوها خندیدم...برای وقت گذرونی با موبایلم چرخی تو اینترنتم زدم تا شد 15 دقیقه به 11...برگه رو گرفتم و پیش به سوی امضا گرفتن!!!!!! 

آموزش امضا زد و گفت:بعدکارام برم فرمهای ارشد بدون کنکورمو پر کنم و تحویل فارغ التحصیلی بدم(خیر سرم!مگه مخم عیب بر داشته دوباره برم آزاددددددددددددددددددد؟؟؟؟؟؟) 

امضای بعد کتابخونه و تحویل پایان نامه م به کتابخونه... 

وای نوبت امور مالی شد...مطمئن بودم که بدهی ندارم و زود امضا میگیرم....چشمت روز بد نبینه که امور مالی غوغا بود.فرمو تحویل آقای ...دادم و منتظر شدم صدام کنه.بعد 15 دقیقه  گفت:خانم.....!گفتم:بله!...گفت:بدهی داری!!!!!وووووووووووووووووووووووووای!بدهی؟اونم من که همیشه به موقع پولامو کامل دادم؟بهش گفتم:امکان نداره!گفت:حاضری قسم بخوری؟گفتم:آره! 

خلاصه از وضعیت مالی ما پرینت گرفت و گفت:50 هزار تومن و خرده ای بدهی داری.... 

شک ندارم که کل پولو ترم آخر دادم.حتی یادمه با شیوا که رفتم امور مالی (آخر ترم)بهش گفتم بدهیمو بگو میخوام پرداخت کنم تا امتحانا شروع نشده.رو یه برگه ی کوچیک نوشت:412530تومن (که من رندش کردم و 413000تومن واریز کردم).اینترنتی پولو واریز کردمو و حتی نیمه ی اردیبهشت بعد اینکه نمره پایان نامه مو استاد وارد کرد وضعیت مالیمو چک کردم باور کنید بستانکار بودم... 

به مسئول آموزش گفتم:چطور من بدهی داشتم و شما کارت ورود به جلسه بهم دادید؟گفت:الهامات غیبی

مخم سوت میکشید...در عرض 5 دقیقه شوهر خواهرمو گفتم از حساب بابا اینترنتی پولو واریز کرد و امضارو گرفتیم و رفتیم سمت صندوق رفاهی... (بماند که مسئول امورمالی دوباره شاکی شدکه چرا 51 هزار واریز کردم و بستانکار شدم؟!بهش گفتم:تورخدا امضا بزن برم باقیش بمونه برا خودتون!!!)

صندوق رفاهی که رسیدم ساعت 10 دقیقه مونده به 12 بود!برگه رو که تحویل دادم خانمه گفت:برو ساعت 2 به بعد بیا!اشکام تو چشام جمع شده بود...گفتم:خانم من از الان تا ساعت 2 تو این گرما کجا برم؟!نماز خونه 1:20 باز میکنه موقع اذون!گفت به من ربطی نداره برو فردا صبح اول وقت بیا!!!خداااااااااااااااااااااااا! 

بماند که چی شد...ساعت 2 رفتم صندوق رفاهی هنوز برگه ی من سرجاش بود و هیچ برگی رسیدگی نشده بود....خانمه گفت:منتظر باش تا نوبتت بشه...انقد بیحال بودم که نمیتونستم دادم بزنم سرش که مگه مردم مسخره ی  شمان؟!بعد 2 ساعت اومدم بازم صبر کنم که چی بشه؟!بعد 20 دقیقه امضا شد و امضاها تموم...رفتم قسمت فارغ التحصیلی برای تحویل برگ تسویه حساب و تحویل گواهی موقت مدرک کارشناسیم! 

انقد خوشحال بودم که دیگه تموممممممممممممممم.... 

--- صبر کن! مریم از این شانسا نداره!!!---  

برگ تسویه رو تحویل دادم و خانمه یه دفتر دیگه داد گفت: ببین اسمت اینجا هست؟خداااااااااااااا!اسم همه ی بچه ها بود غیر اسم من! 

خانمه گفت:برو یک یا دو هفته دیگه بیا تا مدرکت آماده شه... 

ساعت 3 بودم دست از پا دراز تر رفتم آموزش لااقل کارای ارشد بدون کنکورمو انجام بدم(فقط بخاطر اصرارای بابام که کچلم کرد که کارای ارشد بدون کنکورتو انجام بدی و برگردی!!!) 

فرما رو از مسئول آموزش تحویل گرفتم گفت:برو دبیرخونه یه بار دیگه واست این فرما رو تایپ و پرینت بگیره....بعد پرینت رفتم واسه امضا!آقای ...میخواست امضا بزنه نگاه کرد گفت:معدلت رو کم وارد کرده برو بده درستش کنه...دوباره رفتم و گفت:برو دبیرخونه دوباره تایپ و پرینت.... 

میخواستم وسط آموزش بشینم و جیغ بزنم از این همه مسخره بازی....مسئول واسه خودش نشسته زیر کولر و عین خیالش نیست دانشجو بیچاره... 

---- 

نمیدونم بگم لعنت بر کی؟...مشکل دانشگاه آزاد نیست.همه ی دانشگاه های پولی چه غیرانتفاعی چه علمی کاربردی و پیام نور وآزاد همه شون همینجور بی نظمن! 

دانشگاه دولتی انقد بی نظم نیست...بخدا خواهرم دانشگاه دولتی بود و ترم آخرش مونده بود که بخاطر بدنیااومدن دخترش نتونست بره دانشگاه...خداشاهده 3 سال دنبال ترم آخرش نرفت...بعد 3 سال که رفت تو یه روز کاراشو انجام داد و خداشاهده همین برگ تسویه حساب رو تو چند ساعت کامل کرد و با گواهی موقتش برگشت خونه...تصور کن اگه دانشگاه آزاد بود؟؟؟؟بعد 3 سال مطمئن باش اثری از پرونده ت نبود،منکر این میشدن که تو اینجا درس خوندی و دانشجوی این دانشگاه بودی.... 

---- 

خلاصه کارای ما تموم ولی با برگه ها و بدون گواهی برگشتم خونه!!!!! 

از درس و زندگیم عقب افتادم...یه اعصاب خراب برام مونده و ...به قول یه استادی که میگفت:اینجا دانشگاه رفتن اشتباه محضه!!!انواع بیماری های اعصاب و روان رو تجربه میکنی! 

=== 

ایشالله این شرایط برا هیچکی پیش نیاد حتی دشمنم! 


 پ.ن.۱: 

ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم... 

او به ظاهر گشت عاشق.... 

ما به معنا سوختیم...

نظرات 11 + ارسال نظر
سوگند 12 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام مریم جون متنی که نوشتی وقت نشد تا اخر بخونم ولی برای فارغ التحصیلی منم چند بار رفتم واومدم اونم توی این گرما تا مدرک رو بهم دادن کلی هم سر دوندمون تا بلاخره یه حرف درست وحسابی از دهنشون در میومد .دانشگاه دیگه این کارا ازشون بعید نیست

سلام عزیز
ایکاش شیوا بود و مینوشت دلیل اینهمه حرف من چیه...میتونم قسم بخورم هیچکدوم از هم دوره ای هام به اندازه ی من تو این دوره اذیت نشد...
بیخیال...

شادان 12 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 12:15 ق.ظ http://shadanlearing.blogfa.com/

سلام
ای بابا یه چیز جدید بگو این که عادی.
اگه غیر از این اتفاق می افتاد جای تعجب داره.

سلام
بخدا از روز اول کاردانیم تا خود همین امروز فقط بدشانسی واسم اومده و بس...بعضی ها راحت میان دانشگاه کاراشونو هم انحام میدن و میرن نه اذیتی میشن ونه چیز دیگه ای...من سر هرچیز کوچیکی باید زجربکشم...باور کن من هنوز تو شک امور مالیم .پول رو بهشون دادم ولی اگه به ناحق بردن از یک ریالش هم نمیگذرم و حلالشون نمیکنم

حدیث آرزومندی 12 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 12:20 ق.ظ

الهی بمیرم مریمی که انقد اذیت شدی و لی خانومی اون موقع که بیکار بودی اگه یه سری به ما می زدی مثلا یه اس ام اس بد نبودا!!!!!
انشالله که این دفه رفتی به سلامتی کارات به طور کامل انجام بشه.
حسابی خسته شدی پس خسته نباشی خانومی
راستی گفتی شیوا این دختره کجاست؟؟؟ اصلا ازش خبری نیست نمیگه مازنده ایم یا مرده!!! بهش سلام برسون و خودت هر طور صلاح می دونی حسابشو برس!!
انشالله که موفق باشی
التماس دعای زیاد
یاعلی


خسته شدم؟از شدت عصبانیت فکر نکنم تا چندروز بتونم با کسی حرف بزنم...بقول بابام وقتی زبون نداشته باشی تا اینجور موقعا بهشون چندحرف که لایقشونو بگی آخر و عاقبتت میشه این...هرچند منو شیوا برای کاردانی بدتر ازاینا رو تحمل کردیم ولی...
شیوا سلام میرسونه.بیچاره در گیر کارای عروسیشه.ایشالله روزی همه ی دوستان بخصوصو حدیث گلم
بخدا انقد سرم درد میکرد و اعصاب داغون بود نمیتونستم با کسی حرف بزنم.بابام هم مدام رو گوشیم تماس میگرفت و فقط با بله خیر جواب حرفاشو میدادم

سعید باوفا 12 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 10:32 ب.ظ http://vafadare.blogfa.com

به نتم خدا
سلام دوست عزیز
اولاً فارغ التحصیلی تون رو تبریک میگم و امیدوارم در مقاطع بالاتر هم موفق باشید .
در ضمن این مسائل برمیگرده به انسانهایی که نه تنها به دیگران حتی به خودشون هم ارزش قائل نیستند .
متاسفانه نه تنها در دانشگاهها ، در ادارات هم شاهد این برخوردها هستیم . پس کمی باید صبر کرد و به موقع خودش هم با این افراد برخورد کرد .
انشاالله که موفق و سربلند باشید .

سلام دوست بزرگوار
مرسی
ممنون که بیاد ما هستید و مارو فراموش نکردید.
واقعا همه ی قسمتهای اداری همینجور بی نظمن.خدا نکنه گیر کار یکی به قسمت اداری بیفته که حساب کتابش با کرام الکاتبینه.
با آرزوی موقیت و تندرستی برای شما دوست عزیز

همکلاسی 13 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

سلام
مریم جان باورت می شه من به خاطره همین که هی سرگردونمون کردن با شون دعوام شد (همون سر کچله که ریش پروفسوری می ذاره ) اونم ور داشت حالمون نمی دونست از کجا بگیره یکی از برگه های که باید به خدمت وظیفه ارسال می کرد میگفت ارسال کردم
قسمت خدمت وظیفه می گفت ارسال نکرده اگه ارسال کرده بود اینجا بود به خاطر همین برخلاف میلم مجبور به تهدید شون پیش رئیس دانشگاه شدم که خوشبختانه از ترس بین هم مشکلشونو حل کردن و کار به اونجا نکشید!!!!
ولی در کل من دو روز کارای فارغ التحصیلیم طول کشید یکبار همون ارسال مدارک به آموزش و بار دیگه هم امضا های مبارکه البته گواهی موقت بم ندادن به خاطر...

سلام
کار خوبی کردید که باهاشون دعوا کردید.
منکه بابام مدام رو گوشیم تماس میگرفت که چرا باهاشون دعوا نمیکنی.بخدا باورتون نمیشه از گرما انقد اذیت بودم که حوصله ی بحث کردن نداشتم...تصور کن انقد اذیت شی و منتظر جواب یکی از پرسنل باشی و اونم سر کیف واسه خودش با موبایل حرف بزنه...
بزار گواهیمو که گرفتم بلدم چی بهشون بگم...شانس بیارن که اون روز سرحال باشم وگرنه همه شونو میکشون اتاق رئیس دانشگاه...
خداییش بعضی پرسنل کارشونو خوب انجام میدن..آقای صانعی و آقای خردمند و.اقعا کارشون درسته و باوجود فشار کار بااحترام کارتو راه میبرن ولی بعضیاشون ....لعنت بر شیطون

مجید 13 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 11:17 ب.ظ

میلاد گل رسول و زهرا و علی است
زیرا که جهان خجسته زین نور جلی است
ما را دگر از روز جزا بیمی نیست
چون بر دل ما عشق حسین بن علی است
.
.
.
بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید
عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
نوگل مصطفوی ، زینت باغ علوی
مظهر پنج تن آل عبا می آید
.
.
.
ای پناه مستمندان یا حسین بن علی
ای دوای دردمندان یا حسین بن علی
کشتی راه نجات ما گنه کاران
رس به فریاد غریبان یا حسین بن علی
.
.
.
همین نه من شده‌ام ریزه‌خوار خوان حسین
که هست عالم ایجاد، میهمان حسین
ز آفتاب قیامت نباشدش باکی
کسی که رفت دمی زیر سایبان حسین
>>>>>>>>>>>میلاد امام حسین (ع) مبارک

لیلا 14 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

روز پاسدار رو به عمو جان تبریک میگم.
الان بابام نیست ولی همیشه برا روز پاسدار این اس ام اس رو براش میفرستادم.
ای مرزبان میهن اسلامی ای حافظ شرافت ملت پدرم به تو افتخار میکنم.

منم از طرف بابا ازت تشکر میکنم...
خدا بابای ماه مهربونتو رحمت کنه..ایشالله روح اون بزرگوار تو این شبا در جوار حق و آقا اباعبدلله و قمربنی هاشم شاد باشه....
این مرزبان میهن دیگه یه بازنشسته شده و ....خدا حفظش کنه واسمون
امشب انقد برا روز پاسدار سربه سرش گذاشتم که نگو
در ضمن فرارسیدن اعیاد مبارک شعبانیه رو خدمت تو دوست گلم و خانواده ی بسیار محترمت تبریک میگم...التماس دعا

یه دوست 14 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 02:13 ق.ظ http://omideayande89.blogfa.com

سلام
عیدت مبارک.توی بهترین حالاتت من رو هم دعا کن.

سلام عزیزم
عید شما هم مبارک
ما محتاجیم به دعای خوبانی چون شما..اگه لایق باشیم حتما

ق 14 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 03:36 ق.ظ

3ــــــــــــــــلام ...


یار با ما بی وفایی می‌کند

بی گناه از من جدایی می‌کند


شمع جانم را بکشت آن بی وفا

جای دیگر روشنایی می‌کند


می کند با خویش خود بیگانگی

با غریبان آشنایی می کند


جو فروشست آن نگار سنگدل

با من او گندم نمایی می‌کند


یار من اوباش و قلاش است و رند

بر من او خود پارسایی می کند


ای مسلمانان به فریادم رسید

کان فلانی بی وفایی می‌کند


کشتی عمرم شکستست از غمش

از من مسکین جدایی می کند


آنچه با من می‌کند اندر زمان

آفت دور سمایی می کند


سعدی شیرین سخن در راه عشق

از لبش بوسی گدایی می‌کند






.......................


گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است



...............................

سلام
اولا عیدتون مبارک
ثانیا شعراتون خیلی خیلی قشنگ بود..مرسی
راستی میشه بکید برنده ی اون جایه ی جشن فارغ التحصیلی کی بودن؟

حدیث آرزومندی 16 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام عزیز دلم چطوری؟ خدا رو شکر که برنامه درسیت خوب پیش می ره. همینطوری ادامه بده. برای بندگی کردن هم خب ما باید این سختی ها رو بکشیم تا ادم بشیم. عزیز دلم مطمئن باش خدا همیشه باهاته برای اون همیشه فقط تویی و اون/ انگار هیچ بنده دیگه ای نداره. توی این لحظه های سخت برام خیلی دعا کن. باور کن نه می تونم کار رو کنار بذارم نه می تونم برم سر کار چون فعلاا دست و گردن اذیت می کنه خلاصه خیلی دعا کن. به خانواده سلام برسون مواظب خودت باش شیوا رو هم دیدی از طرف من گوششو بپیچ
راستی واسه شمال هم بگم که نمی خواستم دستم پیش گوشی باشه طفلک دوستم همیشه حتی وقتی زنگ می زد سر کار بودم و نمیشد که خوب باهاش حرف بزنم خواستم اون چند روز کلا بی خیال گوشی بشم باورت می شه خیلی وقتا گوشی رو ویبره بود می دیدی مامانم چند بار زنگ می زد ولی خوب رو ویبره بود و نمی فهمیدم !!!!!!!

ریمیک 17 - تیر‌ماه - 1390 ساعت 04:20 ق.ظ http://del-neveshteha.blogsky.com

سلام
من فارغ التحصیل کارشناسی از به دانشگاه سراسری بزرگ ام... اما ارشد علوم و تحقیقات (ازاد) قبول شدم ... بعد از ۲ سال گذروندن واحد های درسی و سمینار نتونستم این سیستم بی نظم اداری رو تحمل کنم و انصراف دادم ... دارم دوباره برای ارشد می خونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد