ادامه جملات رو در صفحه بعدی ببینید

پستایی که قبلا بودو میتونید تو

تو آرشیوا پیدا کنید

FINE...

http://www.webshad.com/wp-content/uploads/2012/01/60432045701695945992.jpg




سال نــــــــــــــو بر همه ایرانیـــــــــــــان عزیـــــــــــز مبــــــــــــــارکــــــــــــــــــــــــ

دارم کم میارم.....

هنوزم چشمم به آسمان است


منتظرم


منتظری معجزه ای از جانب خداوند


منتظر تغییر....


× خدایا به دادم برس تو تحمل این وقایع غیر قابل باور و سخت...... خدایا همه امیدم به خودته.....


نقاب...

براش تعریف میکردم

مثه همیشه پرانرژی و بانشاط

تو حرفام همش موج مثبت میدادم و از خوبی و خوشی هام میگفتم

همش شیطنت میکردم...میخندیدم

همش از قشنگی ها و داشته هام میگفتم

حرفم که تموم شد

تو چشام زل زد و گفت: شما خیلی زندگی شاد و خوشی دارین؟نه؟!!

منم از ته دلم و با تمام نیروم گفتم:آره! چرا که بد باشه! خداروشکر.همه چی عالیه.همه چی داریم....

با حسرت نگام کرد و یه آهی کشید و گفت خوش به حالت...

روشو ازم برگردوند.مشغول فکر کردن شد...

و من لبخند زدم به افکارش...به نقاب خوشگلی که من برای مردم به چهرم زدم

راضیم ازش...خیلی دوسش دارم

درسته سختی تو زندگیم میکشم ولی من واقعا همه چی دارم

اون همه چیز " خدای منه"....

خدایی که با هیچ چیز و هیچ کسی عوضش نمیکنم

خدایا ممنونم که منو لایق دونستی که یکی از بنده هات باشم

خدایا گاهی فک میکنم میتونستی اصلا خلقم نکنی...

یا حداقل جزوه  یکی از موجودات دیگت باشم...

ولی تو...تو منو لایق دونستی که " آدم " باشم

که موجود خاصت باشم...که از روح خودت درونم باشه

که نماینده تو باشم روی این زمین خاکی...


×خدایا زیباترین زندگیو بهم بخشیدی... زیباترین مرگ رو هم نصیبم کن!

× مرگای آدما نافرم شده...تصادف میکنن تیکه تیکه میشن.به قتل میرسن و ... کاش مرگ ما خوب باشه:)


... تــنـهـایــے ...

تــنـهـایــے را دوســـت دارم .

عـادت کـــرده ام کــــﮧ تــنـهــا با خــودم باشـــم ،

دوســتــے میــگـفت عـیــب تــنـهـایــے ایــن اســت کـــﮧ

عـادت مــیـکـنــے ... خــودت تـصــمـیـمــے مـے گیرے ،

تــنـها بـــﮧ خــیـابان مــے روے،

و بـــﮧ تــنـهـایــے قـدم میزنـے .

پــشـت مــیـز کــافـے شــاپ تــنـهـایــے مـے نشینـے

و آدمــهـا را نــگاه میــکنے ،

ولــی مــن بـــﮧ خـاطر هــمـیــن حـــــــس دوســـتـش دارم .

تــنـهـا کـــﮧ باشـے نگاهـــت دقــیـق تــر مــے شــود و مـــعـنـا دار ؛

چــیـزهــایــے مـے بینے کـــﮧ دیگران نــمے بینند،

در خــیـابان زودتر از همـــﮧ میــفـهـمـے پایــیـز آمده

و ابرها آســمـان را محـــکـم در آغــــوش کشـــیـده اند

مــیـتـوانــے بے توجـــﮧ بـــﮧ اطــراف،

ســاعتهــا چـشـم بـــﮧ آســـمان بــدوزے و تــولد باران را نظاره گــر باشــے.

بــــراے هــمـیـن تــنـهـایـــے را دوســـت دارم

زیرا تــنـهـا حســے اسـت کـــﮧ بــــﮧ مــن فــرصـت مـــی دهــد خـــودم باشـــم

با خـــودم کـــﮧ تــعـارف نــدارم !

ســالهـاست بــــﮧ تــنـهـایــے عـادت کـــرده ام....

عـــشــق هــدیـــﮧ ایـــسـت ڪــﮧ خـــداونــد ســـاده بــــﮧ تــــو نـمـے دهـد ! بـار هــا

امــتـحـانـت مـے ڪـنـد ! و در آخــــر عــشـق واقـعــے را بـــﮧ تــو هــدیــــﮧ مـے ڪند

! درســـت زمـــانـے ڪــﮧ قـــدرش را ڪامــل مـے دانـے!!!!

بها...

این روزها... روزهای خوبیه

این لحظه که دارم مینویسم لحظه ی فوق العاده ایه

کاش به معنای واقعی قدرشو میدونستیم

کاش اینقدر قدرنشناس و بد نمیشدیم

کاش اینقدر زود خدا و محبتاشو فراموش نمیکردیم

کاش تو ملا عام روزه خواری هنر و افتخار نمیشد

کاش جلف تر بودن و جلب توجه بیشتر کردن معیار لباس پوشیدن نمیشد

کاش مهم های قدیم هنوز هم با اهمیت بودن

کاش ناپسندهای گذشته الان مایه فخر نمیشدن


کاش همه خدایی و یکدست بودیم

کاش همه از آدم بودنمون نهایت استفاده رو میبردیم و آدمیت میکردیم


×خدایا عاشقتم...عاشقم باش....عاشقانه هایم رو گوش کن که پر از درد است و رنجش

میدونم همیشه بنده نافرمان و ناشکری بودم با این اوصاف ممنونم که خدایی به بزرگی تو دارم

ممنونم که لایقم دونستی و انسان خلقم کردی

ممنون که بهم بها دادی....


آینده...

دلم نمیخواد از اون آدمایی باشم که وبلاگشونو رها میکنند و میرند به امید خدا و کلا قید وبلاگشونو میزنن

نه من حیفم میاد

کلی خاطره دارم با وبلاگم

ولی خب فعلا حرف و ایده ای واسه نوشتن ندارم

ولی به زودی میام انشا...


× یه کلیپ شبکه سه پخش کرد یه آهنگ میخوند به اسم به طاها به یاسین خوانندشم علی فانی بود.من خیلی خوشم اومد.اگه دوس داشتین امتحانش کنید:)

:(

بعد کلی وقت اومدم نت که یه سری به دوستان بزنم

یهو تو اولین وبلاگی گه رفتم مواجه شدم با پست فوت بابای دوست مجازیم

شوکه شدم

خودشم شوکه بود

واقعا تسلیت می گم بهش

شرمنده دیگه نتونستم به وبلاگای بقیه سر بزنم....

کلاس

همه چی خوبه

حتی هوای همیشه آلوده

چند روزه بارونای قشنگ و مفصلی میاد

هوا رو خیلی بهتر کرده و مردمو خوشحال

سرم یه ذره زیادی شلوغه

درگیر درسام و پروژم خیلی فجیع

معذرت میخوام اگه نمیای بهتون سر بزنم

در کل خواستم آپ کرده باشم اعلام حیات کنم:D


*جدیدا همه برا من کلاس میزارن!!!!!نمیدونم چرا؟؟!!!

اتفاقی افتاده آیا؟؟؟

ناگفته ها

خیلی حرف دارم که بنویسم

خیلی بغض دارم که تو کلمات خالی کنم

خیلی دلم میخواد بنویسم و راحت بشم

اما نوشتنم نمیاد

اصلن رغبتشو ندارم


امان از من...!

ForGive

این روزها،همه از من طلب بخشش میکنن!

و من محکومم به بخشیدن...

محکومم به همیشه بخشیدن

گاهی بخشیدن عمل لذت بخشی نیست،بلکه دردناک ترین کاریه که میتونی انجام بدی!

و بدترین بلاییه که میتونی سر خودت بیاری...


*اعتراف میکنم دردناک ترین کار زندگیمو انجام دادم...

عشق یا هوس...

یه روزی داری زندگیتو میکنی

سرت به کار خودته!

دوست داشتن یه آدم غریبه برات بی معنیه

همه چی خوب و آرومه

اما یهو اوضاع برمیگرده

یهو یه اتفاقی تو زندگیت میفته

یه آدم غریبه میاد تو زندگیت

احساس میکنی دوسش داری

اون آدم میشه عشقت

میشه همه چیزت

میشه دنیات

ولی اینو یادت میره که به دنیا اعتمادی نیست

اون موقع ذوق کردی از اینکه تو هم میتونی عاشق باشی

تو هم میتونی یه آدم غریبه رو دوس داشته باشی

که یکی تورو دوس داره و برات میمیره

اما اینا همش یه مدته

اینا همش تا یه جاییه

اینا همش یه هوس ِ زودگذره

یه چیزی که با عشق اشتباهش میگیری

یه چیزی که میشه یه تجربه تلخ برات

یه چیزی که خراب میشه رو سرت و لهت میکنه

اما میشه درس عبرت

میشه یه فرصت خوب برا باز کردن چشمات

این بار اگه درست انتخاب کنی

یه عشق خوب انتخاب میکنی

یه عشق که تا یه مدت نیست

تا ابد هست

یه عشق که یه دنیا بهش اعتماد هست

یه عشق که سوزان و کوتاه نیس

بلکه ملایم و دائمه!

این عشق حاصل یک دید صحیح و انتخاب درسته

این عشق زندگیتو دگرگون میکنه و شیرینش میکنه

این عشق لازمه هر آدمه...


*گاهی یه نفرو اونقدر میبریم بالا که دیگه حتی دست خودمونم بهش نمیرسه!!


*یه بنده خدایی گفت فاصله عشق با هوس رو بنویس،منم آنچه درتوانم بود به قلم آوردم

امید آن میرود که خوشایندتان باشد...

انسانیت

یک جایی خوندم، نوشته بود:"باغ وحش مکانی برای نگهداری حیوانات درنده از شرّ انسان است"

اولش لبخندی به لبم آورد ولی بعد فکری تو ذهنم،

نوشته ای جلوی چشمام

و موضوعی برای نوشتن به فکرم...!

دیدم واقعا این جمله یه حقیقته محضه!

دیدم ما آدما خیلی وحشی تر از یه حیوان بی شعوریم

ما ادعای فرهنگ و تمدن و شعور میکنم

ولی یه طبل توخالی بیش نیستیم

ما آدما عقل داریم،ولی جاهلانه رفتار میکنیم

شعور و انصاف داریم،ولی ناعادلانه رفتار میکنیم

محبت و دل داریم،ولی سنگدلانه هم دیگه رو له میکنیم

بی ادبانه باهم برخورد میکنیم،مغرورانه از کنار هم رد میشیم،بی صبرانه سرهم کلاه میزاریم

ناجوانمردانه برا خرد شدن هم میخندیم،و بی رحمانه همدیگه رو خرد میکنیم و...

ولی یه حیوون همچین کارایی نمیکنه!

خرد نمیکنه،له نمیکنه،داغون نمیکنه،نامردی نمیکنه و...

یه حیوون دنبال میکنه،میگیره،میکشه و میخوره!

ولی ما آدما نمیکشیم،زجرکش می کنیم...

یه حیوون مرام و مروتش خیلی بیشتر از یه آدمه ناطقه!

یه ببر میکشه تا خودش و بچه هاش کشته نشن

اما به هر قیمتی نمیکشه!

تو یه مجله معتبر خوندم و عکساشو دیدم

یه ببر دنبال یه آهو کرد تا شکارش کنه

میرسه بهش

گلوشو میگیره

چند دیقه فشار میده

یهو متوجه میشه

آهو بچه ای تو شکم داره

گردنشو رها میکنه

اما دیگه دیر شده

آهو خفه شده

ببر سردرگم میشه

میره سراغ آهو

سعی میکنه بچشو نجات بده

بچه رو که بیرون میاره

اونم مرده بوده

ببر به این طرف و اون طرف میره

بعد چند دیقه کنار جنازه آهو و بچش میخوابه

چندساعت میگذره

بلند نمیشه

یکی از محققینی که شاهد صحنه بوده میره جلو

هرچی ببر رو حرکت میده اون عکس العملی نشون نمیده

بعد آزمایشاتی معلوم میشه که ببر سکته کرده

بله!ببر از شدت غم و عذاب وجدان سکته کرده بود


سهم ما آدما تو این غم و عذاب وجدان نسبت به هم جنسامون و فقط هم جنسامون چیه؟؟!!!

واقعا ما آدمیم؟؟


*آدمی را آدمیت لازم است...

دل

دلمان که می گیرد،میرویم در کوچه پس کوچه های ذهنمان!

میگردیم دنبال همدم،هم صحبت،یک نفر که با او حرف بزنیم،دلمان را باز کنیم...

همه ی آشناها،همه ی آدم های دفترچه تلفن گوشی مان را مرور میکنیم

کسی پیدا نمیشود اما،هم دردی پیدا نمیکنیم...

میرسیم به آخر کوچه

بن بست است

دیواری دارد به بلندای دیوار چین

ناامید میشوی از عالم و آدم

از زمین و اهلش

بغض گلویت را میگیرد

سرت را میبری بالا تا بلندای این بن بست را ببینی

تا بغضت بترکد از اوج بی کسی هایت

چشمت می افتد به انتهای بن بست

به سقف آسمان

نوری در چشمانت میچکد

اما نمی سوزاند چشمت را

کورت نمیکند

گویی نوری دلنشین است،نوری زیبا و مات کننده

ماتش میشوم،جذبش میشوم...

آنجاست که می فهمم بی کس نیستم

که صاحب نور بی منتها، با من است

از کوچه ذهن باز میگردم

به باغ دل میروم

آنجا نوری نهفته که گرد گرفته

که مدتی کسی نبوده خاکش را پاک کند

که این غفلت باعث خاموشی و تاریکی دل شده

به سمتش روانه میشوم

با اشک هایم خوب تمیزش میکنم

دلم روشن می شود

دلم باز میشود

دلم خیلی

بیشتر از وسعت کلامم

بیشتر از حس تو پس از خواندن این متن روشن می شود

دلم خیلی خیلی باز می شود

آنقدر که احساس پرواز میکنم

احساس سبکی...


 **دوباره قالبم پرید!!!

گل بی خار

حافظ از باد خزان در چن دهر مرنج
 
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 
 
 

غنچه از خواب پرید ... و گلی تازه به دنیا آمد ...

خار خندید و به گل گفت : سلام ... و جوابی نشنید ...

خار رنجید ولی هیچ نگفت ...

ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ...

دست بی رحمی آمد نزدیک ... گل سراسیمه ز وحشت افسرد ...

لیک آن خار در آن دست خلید ... و گل از مرگ رهید ...

صبح فردا که رسید ... خار با شبنمی از خواب پرید ...

گل صمیمانه به او گفت : سلام ...

ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ...
 
دست بی رحمی آمد نزدیک ... گل سراسیمه ز وحشت افسرد ...
 
لیک آن خار در آن دست خلید ... و گل از مرگ رهید ...
 
صبح فردا که رسید ... خار با شبنمی از خواب پرید ...
 
گل صمیمانه به او گفت : سلام ...
 
ادامه نوشته

د د

وقتی آدمای زیادی اطرافتن که همشون خیلی راحت و بدون هیچ غروری بهت میگن "دوستت دارم"

تو به کسی نیاز داری که نیست و وقتیم بود خیلی سخت و با خجالت و زیرپا گذاشتن غرورش میگفت "دوستت دارم"!!!

آ ر ا م ش

داشتم زیر سنگینی نگاهش له میشدم

زل زده بود توی چشمهایم،سرم را بالا می آوردم، از شرم به زمین فرو میرفتم

گفتمش من برای آرامش گمشده ام اینجا آمدم

نباید سرزنشم کنی

باز نگاهم کرد

نگاهی زیبا و نافذ

گفت:اما تو بر سر عهدت نماندی!

باز سرم را زیر انداختم

قطره اشکی از چشمانم بر زمین افتاد

آمد کنارم،گفت عزیزکم گریه کن

آرامش گمشده ات در پی اشک هایت می آید

گفتم:می دانم عهد نگهدار نبودم

هیچ وقت بر سر پیمانم نماندم

اما تو کنارم باش

تو هیچ گاه رهایم نکن

لبخندی ملیح نثار جانم کرد

جانم آرام گرفت...

با روانی آسوده راهی مسیر شدم

* یه جای خوب هست که هروقت دلم میگیره اونجا و اهالیش شدیــــــد بهم آرامش میدن

*خدایا بعضی وقتا دلم میخواد می اومدی پایین می پریدم تو بغلت کلی گریه میکردم،آروم میگرفتم،بوست میکردم و تو بغلت خوابم میبرد....(فقط یه آرزوعه خب)

دست فراموشی عاشق می شود...

به دنبالت میگردم

کجایی؟؟

کجای این کوچه های غربت؟!

خانه به خانه،کوچه به کوچه در پی ات گشتم

نشانت را از مردمان غربت زده پرسیدم

نمیدانم چرا،ولی آنها در پی هر پرسش، نیشخندی نثارم میکردند!

رفتم

از محله ی غربت گذشتم

از دیار نسیان گذشتم

اما ردی از تو نیافتم

اه

پس کجای این دنیای ناسازگاری؟!

به محل عشاق رسیدم!

مطمئن بودم به اینجا کوچ نکرده ای اما باز هم در پی ردی از تو بودم

تا به کوچه عاشقی رسیدم

تن پوشت را دیدم

چشمانم از تعجب گرد شد

این تن پوش تو نیست!!!

تو را با کوچه ی عاشقی کاری نیست

تو با این محل،با این کوچه ها ناآشنایی...

تن پوشت در دستم،جلوتر رفتم

باز هم رفتم

به در خانه ی عشق رسیدم

خشکم زد

اشک در چشمانم حلقه زد

من این همه راه بدنبال دستان فراموشی آمدم تا امانتم را به او بسپارم

تا امانتم را به دستان فراموشی بسپارم

اما...

دست فراموشی خود عاشق شده بود

و دیگر امانتی نمی پذیرفت...

هی،دست فراموشی

تن پوش کهنه ات را به نشانه آمدنم به درب عاشقی وصله کردم

شایدم روزی تو به دنبال من گشتی...

 

*دست هایی زیادی برایم تکان دادند،اما کم بود دست هایی که تکانم دادند!

دست و دوست زیاد است،چیزی که کم یافت میشود دستِ دوست است!

 

 

 

بهشت ممنوعه!

 

قطاری به سوی خدا می رفت

همه ی مردم سوار شدند

به بهشت که رسید، همه پیاده شدند

اما فراموش کردند که مقصد "خدا" بود نه بهشت!!!

عشق یا ترحم!!

گاهی یه عشق اجباری باعث یک خیانت اختیاری میشه!

گاهی گدایی کردن عشق از کسی که خودش فقیرترینه باعث میشه بازیچه ی خوبی باشی!

گاهی پذیرفتن حس ترحم دیگران به جای دوست داشتن باعث میشه تا چندسال بعد فقط به خودت و کار احمقانت و شکستن خودت فحش بدی!

گاهی و فقط گاهی داشتن غرور باعث سربلندیه،هم پیش دوستان وهم پیش خدا!

گاهی صبر در عین کشنده بودنش نجات دهنده ی زندگیته!

گاهی اگه به جای،جایگزین کردن افراد متعدد سر جای اون کسی که از دستش دادی،شخصیتای توی زندگیتو سر موقعیت و جای درست و مختص به خودشون بزاری،خودت هم تو بهترین موقعیت و جای زندگی قرار میگیری!

گاهی خوبه که از خیلی خواسته ها صرف نظر کرد تا به باارزش تر ها دست یافت(همیشه اون باارزش تر ها قابل دیدن و ملموس نیستن که ما بخوایم متوجهشون بشیم)

و گاهی برای رسیدن به یه چیز بزرگتر باید چیزای بزرگ زیادی رو از دست داد

* دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،
باز نشدن آن.کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است با لگد...

* چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن! قلبت را خالی نگه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که به تو نیاز دارم و به خدا اعتقاد..(چارلی چاپلین)

*این پست مخاطب خــــــــــــــاص دارد...

 

 

 

بهترین دارایی

 

به نظرتون بهترین دارایی برا یه انسان چی میتونه باشه؟

به نظر من شاید تو چندین سال گذشته بهترین دارایی برا یه آدم ثروت،قدرت،تجملات و پول و... بوده باشه

ولی اینا تو ابن زمونه تو این سالا جواب گو نیست

ثروت و قدرت تو زمونه ای که مردم رو لباشون خنده و قهقهه شادی ظاهره ولی دلشون پر غمه جواب گو نیست

ثروت و قدرت تو زمونه ای که هزار نوع خوراکی خوشمزه و جدید وجود داره ولی خوردن هیچ کدومشون ارضات نمیکنه و دلت یه تیکه از خوردنیای قدیمو میخواد که بهت بچسبه و برات خوشمزه باشه جواب گو نیست

ثروت و قدرت تو زمونه ای که  مریضیای عجق وجق اومده و تقریبا غیرقابل درمانن جواب گو نیست

ثروت و قدرت تو زمونه ای که مردم همه سرگردونن همه داغونن ،دنبال یه قطره دلخوشی،یه چکه معرفت،یه ذره آدم بودن میگردن جواب گو نیست

ثروت و قدرت تو زمونه ای که دیگه آدما باهم غریبه شدن،که تو مترو یا اتوبوس کنارهم نشستن و انگار باهم دعوا دارن و خودشونو از هم دور میکنن و میکشن کنار که بهم نخورن درحدی که درمقابل یه نامحرم همچین عکس العملی نشون نمیدن

تو زمونه ای که اگه یه آدم پیر جلو چشمشون بال بال بزنه شایــــد فوقش  دونفر بلند بشن و جاشونو تعارف بزنن

تو زمونه ای جلو چشمت یه نفرو دارن میزنن،میدزدن یا هزارجور بلای دیگه سرش درمیارن هیچ کی نمیره جلو واعتراض کنه

تو زمونه ای که مردم از خودشون بودن فرار میکنن و سعی به تظاهر دارن

تو زمونه ای همه  طماعن،همه فکر فریب دادنن،همه فکر سواستفادن

و.....

جواب گو نیست

به هیچ وجه جواب گو نیست

بهترین دارایی تو این زمونه خداست

خدایی که میدونی با همه ی کمبودات همیشه پیشت می مونه

هیچ وقت پشتتو خالی نمیکنه،هیچ وقت قالت نمیزاره

هیچ وقت نارفیقی و بی مرامی نمیکنه

اگه خدا رو به عنوان بهترین داراییت داشته باشی

لازم نیست زور بزنی برا شاد بودن چون خود به خود همیشه دلت شاده و سرزنده

لازم نیست خوردنیای عجیب بخوری تا شاید به دهنت خوشمزه بیاد چون ساده ترین خوراکیم برات بهترینه

لازم نیست بترسی از فریب و نامردی مردم و زمونه

چون خدا که باهات باشه ،اگه بهش اعتماد کامل داشته باشی اونم بی اعتمادی نمیکنه و خوب ازت مواظبت میکنه

خدا تو این زمونه بهترین دارایی برا یه آدم

برا دل یه آدم

خدایا ممنون که باهامی

ممنون که این لیاقتو داشتم که تو خدای من باشی

ممنون

برا همه چیز

پرنده

نشسته بود پشت پنجره

با چشمایی پر امید

زل زده بود به شیشه

هرازگاهی خودشو میکوبید به پنجره

باز خیره میشد به قفل پنجره

اما نه

خبری نبود

کسی پنجره رو باز نمیکرد

حتی پرده هم برای لحظه ای کنار نمیرفت

بال هاشو باز میکرد

دور خونه یه دوری میزد

دوباره برمیگشت روی لبه پنجره

خاطراتشو مرور میکرد

آخرین لحظه رو جلوی چشمش می آورد

وقتی که اون دستای گرم

آوردنش لب پنجره

پرش دادن تو هوا

وقتی که پرواز میکرد اما نگاهش

و دلش پشت سرش بود...

دلش شور میزد

نمی دونست چرا؟!!

ولی اضطراب داشت

حتی فکرشم نمیکرد که وقتی دوباره میاد پشت پنجره کسی پنجره رو به روش باز نکنه

که از اون دستای گرم خبری نباشه

که تنها و بی کس شده باشه...

پرنده داشت باورش میشد که دیگه تنها شده

که از اون دستای مهربون خبری نیست

چشماش پر اشک شد

رفت و بال هاشو باز کرد تا بره

بره دنبال سرنوشتش

نگاهش برگشت به سمت پنجره

اشک از چشماش افتاد روی لبه پنجره

پرنده پر زد

پرنده رفت

اما دلشو پشت اون پنجره جا گذاشت

پرنده باورش نمیشد

که اون دستای باسخاوت و مهربون تنهاش گذاشته باشن...

شاید پرنده رفت تا دنبال اون دستا بگرده

شایدم...

 

و زندگی دوباره آغاز می شود..

نه که زندگی یه مدت متوقف شده باشه ها

ولی خب مدلش فرق کرده و بود و از یکنواختی دراومده بود!

سفر بودم...

سفر خوبی بود..

به غیر از همه کلنجارا بی خوابیا و...

که تو هر سفری هست

از بیابون های توی راهش بگم که آسمون بی انتهایی داشت

که انگار یه پارچه مخملی سورمه ای رنگ روش کشیده بودن با خال خال های سفید و زرد

آسمون پر بود از این خال خال ها...

چراغ های زمین که خاموش میشه

آسمون دست به کار میشه

اگه زرق و برق زندگیمونم کم کنیم چراغ های آسمونی و خدایی زیادی تو زندگیامون روشن میشه!!

از طبیعتش بگم که واقعا محشر بود و نشانه قدرت بی منتهای خدا!

و از مردمش که هرکدوم اخلاق و رفتار و رسوم خودشونو دارن

از دیدن نوع رفتار و روسوم مردم لذت میبرم

چون بهم خیلی چیزا یاد میدن

ولی از بعضیاشونم خیلی حرصم میگیره

چون نهایت...

بی خیال

درکل سفر آدمو کامل میکنه

البته اگه بخوای پخته و کامل بشی

بعضیا سفرو فقط برا عیشو نوشش میرنو بســـــــــــــ

ولی چقدر خوبه کنار تفریح به چیزای دیگه هم دقت کنیم

 

*تولدمو تو سفر بودم،۲۶ مرداد!تولــــــــــدم مبارکـــــــــــــــــــــ !!!!

*من در تمام با کسی هایم،بی کس ترین بودم...

 

دل...

میخواستم بگویم دلم گرفته،دیدم این دل دو دل یا شایدم بی دل چند صباحیست بازیش گرفته!!!

هی دلکم!اگر میدانستم کجای این جسم درد کشیده ای ،می کندمو دورت می انداختم!!!

از تو خسته ام!!

اما تو چه؟؟؟

مطمئنا لذت می بری که تو یه کوچک،من بزرگ را از پا درآورده ای!

آخر این چه جورش است؟!

مدام سر من بازی در می آوری!

می گیری..

می شکنی...

تنگ می شوی..

و حتی گیر میکنی.....

احساسم درد میکند دلکم!

تو را به جان احساسم،بازیگوشی بس است دیگر!

از این پس خوب میدانم چگونه با تو رفتار کنم!

من،استاد سرکار گذاشتن و حرص درآوردنم!

مراقب خودت باش دلک بی خبرم!!!!

 

*ما غمگین به دنیا نمی آییم ولی بعدها یاد میگیریم غمگین شویم.

*تا حالا فکر کردی چی میشه که یه نفر میشه همه دنیات؟!

که فقط اونو می بینی و چشمتو رو دیگران بستی؟؟!!

*به دلیل بستری بودن احساسم تا اطلاع ثانوی تمام تصمیمات با منطق مطلق بدون هیچ احساسی گرفته می شود!!

*تفاوت فاحش من با رفیق فابریکم اینه که اون غرورشو بخاطر عشقش زیر پا میزاره ولی من عشقمو بخاطر غرورم زیر پا میزارم!!!!

علامت تعجب بزرگ!!!!

مینگرم.

با چشمانی که در پی دیدن و جستن است

به مردمانی رنگارنگ و دل هایی یکرنگ!

آری همه دلهامان یکرنگ است یا حداقل بوده!

همه دلهامان سفید بوده اما دگر اثری از آن سفیدی نیست.

آن همه سفیدی میان لکه ای سیاهی گم شد.

لکه ای که در نگاه اول فقط یک نقطه به نظر میرسید.

اما حالا تبدیل شده به یک علامت تعجب بزرگ!

علامت تعجبی که سوالی در ذهنم میسازد:"چی شد به اینجا رسیدم؟؟؟"

خدایا من بازگشت میخواهم.

بازگشت به عقب!

تا جبران کنم کاستی هایم را...

میدانم خواسته ای محال است اما همین پشیمانی خیال تو را آسوده می کند.

آسوده از اینکه به سوی تو بازگشنم.

نه به گذشته...

شروعی دوباره

خداحافظی کردم تا شروعی دوباره

و الان اون شروع دوبارس

منتظرم باشین و بهم سر بزنین با آپ هایی که خواهم کرد

زود میام

درپناه خدا

M رفیق نتی!!!!

M ی دوست نتیه نه چندان جدیده!!!

اخلاقا و صفات خوب زیاد داره.

مثلا این که خیلی مهربونه،خیلی مودبه و ...

ولی ی کمی افسردس،که اونم با من بگرده خوب میشه

بهم میگه بهت حسودیم میشه

بهم میگه تو زندگی مشکل نداری

بهم میگه همه چیت اوکیه و عالی

هه!!!منم بهش میگم از دل و زندگی هرکی خودش و خـــــدا خبر داره.فقـــــــــــــــــــط

دلم میخواد بهش بگم:تو زندگی با کی تعارف داری،از کی میترسی؟!

رک باش،آزاد باش،به مردم و کاراشون فکر نکن

تو زندگی خودت باش همونطوری که خودت دوست داری ،همونطوری که میپسندی!

میخوام بهش بگم رفیــــــــــــق!!بی خیال زندگی،این نیز بگــــذرد

بهش بگم تا حالا این آیه هه که خدا میگه ما از رگ گردن به تو نزدیک تریمو شنیدی

تا حالا بهش فکر کردی؟!فکر کردی رگ گردن کجاست؟؟فکر کردی رگ گردن درون خود آدمه؟!

فکر کردی وقتی خدا میگه از رگ گردن که درونه آدمه بهت نزدیک تره یعنی کجاست؟؟؟!!!!

آره رفیــــق خدا تو وجود ماســــت!!!تمام وجودمونو احاطه کرده ولی ما بازم گمش میکنیم

بازم جای دیگه دنبالش میگردیم

بگم رفیـــــق برا یه زندگیه خوب دنبال خـــــدا بگرد،برا دنبال خدا گشتن لازم نیست بری جایی به درونت مراجعه کن به روحت به قلبت...

بگم رفیــــــق مراقب خودتو سادگیت باش

balance

زندگی برا ما آدما مثله ی صفحه معلق بین زمین و آسمونه که فقط روی ی پایه بنده

که اگه توازنه روش بهم بخوره همه پرت میشیم پایین

که ممکه الانم جزوه پرت شده ها باشیم

قبلنا آدما دلشون باهم بود،بامرام بودند دورتا دور صفحه به طور مساوی وایمیستادن تا مبادا کسی اتفاقی براش بیفته

که اگه ی نفر میخواست بره طرف دیگه صفحه لازم نبود التماس هزار نفرو بکنه که بیا این طرف تا توازن برقرار بشه

ی آدم دیگه خودش نگفته می اومد این طرف و همه چی اروم بود...البته بود

آدما موندند موندند موندند

حوصلشون سررفت

سرگرمی میخواستند

قلاب هایی انداختند پایین

یکیشون ی جعبه پیدا کرد

همه کمک کردند و کشیدنش بالا

وای چقدر بزرگ بود

اون مردو جعبه ی طرف،ی عالمه آدم با چشمای خیره به جعبه هم طرف دیگه

اون مرد شروع کرد به ور رفتن به جعبه،هیچ کی دل تو دلش نبود،میخواستن ببینند توش چیه

یهو دست مرد خورد به ضامن کناره جعبه

ی صدای خوشگلی از جعبه زد بیرون و پخش شد تو فضا و رسید به گوش آدما

واااای چه دلنشین بود،دیگه هرکی میرفت ی طرف صفحه و انو کج میکرد تا جعبه بیاد پیش خودشو ...

آره اینطوری شد که ...که دیگه دلشون نیومد از جعبه دل بکنند

که همه افتادند رو جعبه

که بهم رحم نکردند،همه بقیه رو پرت میکردند پایین

همه از صفحه روزگار محو شدند به غیر دونفرشون و ی جعبه بد یمن!!!

نفر اول توازنو بازم بهم زد و اون یکیو پرت کرد پایین

نفر دوم آویزون بود و التماس میکرد ولی نفر اول با کمال بی رحمی دستشو لگد کرد

*این نفر اول همونی بود که همیشه برا برقراری توازن از بقیه پیشی میگرفت اما حالا...

اون ی نفر موند ی طرف صفحه و جعبه طرف دیگه.

اون هیچ وقت دستش به جعبه نرسید و فقط به خاطر اون همه اطرافیانشون نابود کرد

اون یه نفر به درد بی درمان تنهایی دچار شد

دردی که قرن هاست ما آدمها ازش فرار میکنیم..

باز باران...

بالاخره تو شهر ما هم ی چیزی اومد

منظورم برف و بارونه!!!خو آخه این مدت همه جا برفی بود و شهر ما دریغ از ی قطره بارون!!!

اما الان داره بارون میاد اونم فجیـــــــــــــــــــــع!!!

رفتم زیر بارون خیس خیس شدم!!اینقده لذت بخش بود!!!

خدا رو شکر که ما رو هم مشمول الطاف الهی خودش کرددم خدا گرم!!!!

من دوباره قالب وبم بهم ریخته!!!!!ای خدا از دست این بلاگفا چه کنم من

و.د.خ:برا متفاوت بودن لازم نیست غیر عادی باشی با یه کمی تلاش میتونی فوق عادی باشی