بعد از 5 سال..

سلام.

نمیدونم هستن دوستان قدیمی یا نه.

یهو یادم افتاد بیام اینجا.

فک نمیکردم پسووردم یادم باشه. چیزایی ک یادم بودو امتحان کردم. داشتم ناامید میشدم

ولی یهو یه چی یادم اومد و گفتم اینم امتحان میکنمو ..

دیدم بعلههه میزکارم باز شد ..

اینقد ذوق کردم..

پرت شدم به سالها پیش..

یادش بخیر..

.

جامت ،از آن می که می باید تهی ست

دخترک تازه از هنرستان برگشته, لم داده به پایه ی مبل و پاهایش را دراز کرده , تند تند غذا می خورد و همان طور با دهان پر حرف می زد.

دارد از دوستش که دماغش را عمل کرده تعریف می کند ؛

        - " مامان؛ باید کیانا را ببینی ، یک دماغی ساخته عینهو نیکول کیدمن ،فکر کنم لبهایش را هم " چیز " تزریق کرده باشد"

خیره می شود به فرش ، سعی می کند اسم " چیز " را به خاطر بیاورد .

یادش نمی آید و تند ادامه می دهد :

" مامان ؛ لبهایش، خود آنجلینا جولی "

مادر قیافه اش را در هم می کشد ؛ - حالا مگر لبهای این جولی، خیلی قشنگ است؟!

دخترک انگار که حرف مادر را نشنیده باشد دوباره شروع می کند .

تا آخر غذایش یک ریز ازلب و دماغ کیانا تعریف می کند و شباهتش به هنرپیشه های داخلی و خارجی .

مادر به حرفهایش گوش می کند ، پدر اما روزنامه می خواند وعکس العملی نشان نمیدهد.

دخترک گاهی میان حرفهایش بر میگردد و به پدر نگاه می کند ، می خواهد توجهش را جلب کند .

-خلاصه مامان؛ کیانا یک پسرکُشی شده که بیا و ببین . مادر لب ور می چیند . به جای دخترک قرمز می شود و با غیظ می گوید : خجالت بکش دختر ، این حرفها چیست .

دخترک متوجه بدی حرفش شده اما نمی خواهد کوتاه بیاید ، ادامه میدهد : مگر دروغ می گویم؟!! حالا ببین چه شوهری بکند . " شوهری، را می کشد " مثل این که بخواهد چیزی را به رخ مادر بکشد .

به پدر نگاه می کند که مطمئن شود از جمله ی آخرش چیزی نفهمیده باشد .

پدر همچنان زل زده به روزنامه ای که دو طرفش را به سختی نگه داشته .

دخترک به پدر اشاره می کند، ابروهایش را در هم می کشد و سرش را تکان میدهد ، زیرلب ازمادر می پرسد : چیزی شده؟!

مادر هم آرام تر جواب میدهد : نه !

تاب نمی آورد . رو به پدر بلند می پرسد : بابا شنیدید چی گفتم ؟!!

پدر سر بر میگرداند : چشمهایش را رو به دخترک ریز می کند ، می گوید : جانم؟ چیزی گفتی؟!

دخترک با دلخوری می گوید : کیانا بابا ، یک ساعت است دارم توضیح میدهم ، نشنیدید؟

پدر می گوید : چرا شنیدم . خب؟
دخترک بی حوصله یک " هیچی " کشدار می گوید و ساکت می شود .

پدر دوباره به روزنامه اش برمی گردد .

چند ثانیه ای نمی گذرد که سرش را بالا می آورد و آرام می گوید :

دخترجان ، قیافه جزء آن چیزهاییست که اصیلش به دل می نشیند . قیافه ی دست ساز اگر هم عشقی را جذب کند ، عشق دو روزه است .

عاشق واقعی پی برق نگاه می رود ، نگاه هم ذاتیست ، اصیل است، با هیچ جراحی هم نمی شود صاحبش شد.نتیجه ی حیاست و وفا ، عشق و مهربانی !

دخترک که گردن کشیده تا پدر را بهتر ببیند ، بی حال بر میگردد و رو به مادر می گوید : آخر این مخالفت ها برای چیست ؛ یک میلیون ناقابل برای دماغ بیچاره ی دخترتان خرج کردن این همه فلسفه بافی دارد؟

مادر اما با لبخندی رضایت بخش زل زده به پدر و چشمهایش برق می زند .

 

...

.

..

برای تو  :)

 

لبخند بزن .

 

 

         بی لبخند تو

 

 

                     سال من

 

 

                                   نو

 

 

                                       نمی شود.

 

 

 

 

 

 

آسمان که نشد
چرا درخت نباشم؟
وقتی، "تو"‏
در من
این همه پرنده ای؟
.
ذهنم پُر از لانه هایی است
که برای تو ساختم!‏

           پرندگان نشسته لابه لای موهای رها

 

* کامران رسول زاده

 

 

لذت جاوید

 

او شــراب بــوســه مــي خــواهد ز مــن

مــن چــه گــويــم قلــب پــر اميــد را

 

او بــه فکــر لــذت و غــافــل کــه مــن

طــالبــم آن لــذت جــاويــد را . .

 

 

بیعت..




بیعت ها فرق می کند!


در شام دست می دهند؛

در کربلا "دست" می دهند . . .


* احسان پرسا





...

ماهی تویی  و    آب؛ من  و    تُـــنــگ ، روزگار ..

 

 

 

مـاهـی تـنـهـای  تـُنـگـم ، کـاش دسـتِ سـرنـوشـت

 بـرکـه‌ ای کـوچـک بـه مـن می‌ داد ، دریـا پـیـشـکـش 

 

 

* سجاد سامانی

 

 

 

عشق اگر عشق باشد..

 

 

 

 

عشق اگر عشق باشد ؛


هم خنده هايت را دوست دارد ،


هم گريه هايت را ….


هم شادي ات را دوست دارد ؛


هم غم هايت را …


هم لحظه هاي شادابي ات را مي پسندد ،


هم روز هاي بي حوصلگي ات را …


هم دقايق پر ازدحامت را همراهي ميکند ،


هم دقايق تنهايي ات را …


عشق اگر عشق باشد ،


هم زيبايي هايت را دوست دارد ،


هم اخم هايت را در روزهاي تلخي …


هم سلامتت را مي پسندد ،


هم روزهاي گرفتاري و بيماري همراهي ات مي کند …


عشق اگر عشق باشد ،


با يک اتفاق ،


تو را تعويض نمي کند ،


همراهي ات مي کند تا بهبود يابي …


عشق اگر عشق باشد ،


هر ثانيه دستانش در دستان توست ،


در سختي و آساني …


تا ابد ....

 

 

 

منتظرم..

 

 

 

منتظرم ...
شبیه یک آهنگ قدیمی در آرشیو رادیو
.
.
.
.
.
زنگ بزن ...
بگو می خواهی مرا بشنوی ...

* آزاد نوروزي

 

 

 

 

...

 

 

 

 

هر جای دنیا

کودکان به هواپیماها

اشاره می‌کنند

در غزه

هواپیماها به کودکان ..

 

*احسان پرسا

............................

 

کودک فلسطینی :
راکت های زیادی بالای سر ما هستند
ولی آنها فرامـــوش کــرده انــد
که خدا بالا تر است  ...

 

 

 

 

کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت؟


«بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد

 


*فاضل نظری

 

 






دریا و من چقدر شبیهیم ، گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست 

 با او چه خوب می شود از حال خویش گفت 
 دریا كه از اهالی این روزگارنیست 

امشب ولی هوای جنون موج میزند 
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست 

 ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین 
دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست


* محمدعلی بهمنی







http://upload7.ir/images/46965338890993960046.jpg







پــاييــز هيــچ حــرف تــازه‌اي بــراي گفتــن نــدارد

بــا ايــن همــه

از منــبر بلنــد بــاد

بــالا کــه مــي‌رود؛

درخــت‌هــا چــه زود بــه گــريــه مــي‌افتنــد



*حافظ موسوی




دل را به بال شال عزا بسته ام مگر 

یک شب ببینمش که روی گنبد طلاست...


نشسته بر عزای حسین علیه السلام


http://upload7.ir/images/51636465686719638565.jpg


*حسن لطفی




قصه ی غصه...







در سینه ، هزار اشتیاق افتاده است
در دل ، غم سنگین فراق افتاده است

یک قصه ی عاشقانه در این صحرا
هفتاد و دو بار  اتفاق افتاده است


* سید حبیب حبیب پور







....








ب    رویا   دلخوشم ...





نشون ب این نشونه ..





باید تو را ب جان جوادت قسم دهد...


یعنی ک هشت ِ زائرتان پیش نه گروست !







* میلادت مبارک آقا









من قهرمانت نیستم از داستان جا مانده ام


مثل اتاق رو به رو در خویش تنها مانده ام



گاهی درخت بی ثمر انجیر میبندد به خود


شیری که پوشالی شده زنجیر میبندد به خود



مجنون شهر ما چرا افسانه سازی می کند


عشق است لیلا خواهیش یا نقش بازی می کند



ای شهر با ساز غزل آوازی از باران بخوان


سمت شلوغ شب نرو از خلوت یاران بخوان

بشکن نقابت را ببین تا بیکران پل میزنم


رو راست مثل آینه در چشم خود زل میزنم



حالا به نام آبها قدری زلال و ساده ام


حالا برای دیدن لبخند ها آماده ام



بگذار نبض لحظه ها در زندگی جاری شود


حیف است فصل تازه این قصه تکراری شود



بین تو و کوچ خودم گاهی مردد میشوم


در سایه سار بی کسی از کوچه ها رد میشوم



“من قهرمانت نیستم از داستان جا مانده ام


مثل اتاق رو به رو در خویش تنها مانده ام



ساعت صفر






گاهی..





گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود



گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گیرد



گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود



گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند



مواظب بعضی یک ها باشیم !



در حالی که ناچیزند ، همه چیزند.












بسیار براى تو نوشتم غم خود را



بسیار مرا نامه، ولى نامه برى نیست







* ناصر حامدی







چشمی ب تخت و بخت ندارم!




مرا بس است ،




یک صندلی برای نشستن ، کنار تو ..












این روزها همه ی نگاه ها به آسمان است

 


همه جا صحبت از  ماه  است

 


همه دنبال ماه می گردند

 


بعضی ها هم در جستجوی ماه به بیابان ها می روند

 


بعضی ها می گویند با چشم غیر مسلح ماه قابل رؤیت نیست

 


همه منتظر یک خبرند؛

 


خبری از رؤیت ماه...

 

 

.

 

این روزها اولیاء خدا چشم هایشان را مسلح کرده اند؛

 


به سلاح اشک ...

 


و به آسمان چشم دوخته اند

 


و حلول ماه عالمتاب را انتظار می کشند

 

 

امروز یا فردا،

 


حلول ماه قطعی است . . .

 


قطعی ست..



قطعی..







از این سفره ها معجزه دور نیست

ببیـــن دســت دنیا تو دســت منه

دعا می کنم تا اجابت بشه
دعا می کنم چون دلم روشنه...


سفره افطار




 

 

 

 

سلام سارایی

 

آخه چرا وبلاگت فیلتر شده.

 

لطفا حتما منو از ساخت خونه جدیدت باخبرم کن.