.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)
.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)

دلم شکست...

سلام 

حوصله نوشتن نداشتم اما اگه این مطلبو نمینوشتم خوابم نمیبرد... 

امروز برای کاری رفتم تا سمت دانشگاه، از اول قبولیم تمام سعیمو کردم بخاطر ترسی ک بعد تصادف سراغم اومده اصلا سوار سواری های اون مسیر نشم و حتی الامکان با ماشینای ترمینال رفت و آمد کنم... 

-------------------- 

پ.ن.1: 

دیروز دانشگاه تو نمازخونه حین وضو گرفتن چشمم ب خانمی افتاد ک خیلی برام آشنا بود... 

یادم اومد سال 84 دوره کاردانی همکلاسیم بود اونموقع دوتا پسر فضول داشت ک بعضی وقتا با خودش میاوردشون دانشگاه... 

اونم ارشد دانشگاه ما قبول شده بود اما گرایش معماری... 

واقعا باید بهش احسنت گفت بخاطر این پشتکارش...برعکس من که همیشه فک میکردم متاهلی و مادر شدن مانع پیشرفت میشه اما واقعا اینجور نیست 

چه آقایون و چه خانمایی ک متاهلند بهتر و با آرامش بیشتری درس میخونن...درسته وقتشون کمه اما همونو با آرامش میخونن اما مجردا وقتشون زیاده و برعکس آرامش ندارن یه استرس نامشخص و گاه مشخص تو وجودشون هست(واسه منکه نا مشخصه!!!) 

--------------

  

امروز مجبور شدم با سواری برم بماند ک چه ترسی داشتم اما مجبور بودم باید میرفتم،وسطای مسیر جاده بخاطر یه تصادف بسته بود،راننده سرعتشو کم و بعد خاموش کرد ...راننده ها و مسافرا از ماشناشون پیاده شده بودن و به سرعت سمت سمندی ک خیلی ضربه خورده بود میرفتن...یه کامیون با سمند برخورد کرده بود و سمند خیلی داغون شده بود... 

دلم هوری ریخت یاد تصادف خودمون افتادم و جمعیتی ک سر پل جمع شده بودن و....پشت سر هم صلوات میفرستادم ک کسی تو این تصادف چیزیش نشده باشه ک یهو یکم راه باز تر شد... 

من به خیالم راننده ها و مسافرا بدو دارن میرن ک مصدومینو نجات بدن اما نگو چه خبر بوده... 

هندزفری تو گوشم بود....به طه به یس به معراج احمد... 

چیزی ک به چشمم میدیم رو نمیتونستم باور کنم...هنو یه هفته از تاسوعا و عاشورای آقا نگذشته بود آخه... 

شرمنده م آقاااااااا..... 

صندوق عقب و صندلیای عقب سمند پر از مشروب بود...این جمعیت بدو سمت مشروب میرفت... 

دلم میسوخت جوونا بدو بدو میرفتن سمت سمند و بغل بغل مشروب با خودشون میاوردن...جوونایی ک چند روز قبل تو تکیه ها و روضه ها اشک ریختن،سینه زدن،زنجیر زدن.... 

هنو قیافه راننده ی ماشین بغلیمون جلو چشممه ک با چه لذتی داد میزد بدوید مشروب اصلههههههه... 

یا اون جووونی ک هندزفری ب گوش سمت سمند میدوید و خانمش بغل دستش با خنده نگاش میکرد...  

جالبش اینجا بود ک تمام این مدت نیروی انتظامی هم شاهد ماجرا بود....فقط شاهد....

چی ب سرمون داره میره؟؟؟ 

یاخدااااا...بعضی وقتا دلم میخاد تو خونه بمونم و هیجا نرم و از همین امکانات تو خونه دنبال علم و دانش برم(اگه واقعا دنبالش باشم!) 

دوستمو دیدم بعد چند سال...دخترش کلاس چهارم ابتداییه...گفت:دخترم اومده خونه میگه مامان امروز دوستم نیومده سرکلاس با دوست پسرش قرار داشته بیرون مدرسه... 

اخه این دختر دبستانی 9ساله یا 10 ساله چه میدونه دوست پسر چیه؟؟؟ 

از مواد مخدر مث شیشه و کراک و هشیش ک چیزی نگم بهتره... 

تو روخدا حواستون ب بچه هاتون باشه،هوای جووناتونو داشته باشید... من بجای پدر و مادرای این دوره دلم میلرزه...

تو رو خدا چرا یه دختر یا پسر ابتدایی و دبستانی باید سیگار بکشه؟ مشکلش چیه؟درد و مرضش چیه آخه؟

تبلت،موبایل آخرین مدل میده دست بچه ش اونوقت انتظار داره سر از ناکجا آباد در نیاره... 

صد رحمت ب بچه های دهه 50 و 60 !!!!! 

 تو رو خدا چرا پسر جوونتو میفرستی شهر غریب برا درس خوندن،براش خونه مهیا میکنی و اونوقت با آب و تاب میگی:یکی از دخترای کوچه شون ک اول دبیرستانیه هم خونه ایه پسرمه،صب به بهانه مدرسه از خونه میاد بیرون و میاد خونه پسرم تا عصر و ... 

بخدا این کلاس نیست....بخدا این تمدن و فرهنگ نیست...این بی فرهنگی محضه...بی فرهنگی ک از اصل خودت دور شدی و چسبیدی ب فرهنگ دیگه... 

بخدا منظور من از این صحبتا کل جوونا نیست اما اکثر جوونا و بچه هامون دارن بیراهه میرن...دارن مسیرو اشتباه میرن بخدااااا.... 

چقد از هم خوابگاهی خودم بودن ک از استانای دور میومدن و آخر هفته آدرس برا خروج از خوابگاه رو آدرس خونه خودشون میزدن اما ... لعنت بر شیطون...  

خوابگاه پسرونه ک داداشم تعریف میکرد افتضاح بود... 

اینا وضع و اوضاغ دهه شصتیا بود وای ب حال دهه 70 به بعد... 

خدا ب دادمون برسه... 

بخدا نمیدونم چی بگم... 

اعصابم سر موضوع مقاله درس شبکه عصبیم خرده نمیدونم چی دارم مینویسم... 

شب همگی خوش 

حق نگهدارتون 

التماس دعا 

یاعلی

نظرات 5 + ارسال نظر
اذر 19 - آبان‌ماه - 1393 ساعت 12:27 ق.ظ http://a0929.blogsky.com/

سبقتـــ از سایه ها به بیشتر دویدن نیستـــ



به سوی نور که باشی



سایه ها در پس تواند

تشکر

پارسا 20 - آبان‌ماه - 1393 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام
امیدوارم که حالت خوب باشه و خوش و خرم در کنار خانواده محترمتون باشید
این حرفهایی که زدی متاسفانه ناهنجاری های اجتماعی ماست!
گاهی صحنه ها و حرف هایی که تو زندگی ما دیده و شنیده میشن نباید ذهنمونو درگیرش کنیم فقط باید ببینیم و عبرت بگیریم ! اگر درگیر بشیم ممکنه از روزمرگی خودمون بمونیم
امیدوارم ارشدتون خوب پیش رفته باشه تا اینجا
با آرزوی موفقیت ...

سلام...
بازم تشکر بابت حضورتون!همچنین شما!شما درست میگید در کل باید حواسمون جمع جمع باشه...اصلا از پیشرفتم تو این مدت برا درسای اینترم راضی نیستمممممم
موفق باشید

عسل 20 - آبان‌ماه - 1393 ساعت 11:23 ق.ظ

سلام عزیز
باز رفتی اینو اون میبینی و حرص میخوری؟؟؟
یا بقول خودت باید بشینی خونه جایی نری که عمرا بشه
یا باید تو اجتماع باشی و یه سری چیزا رو دید و چیزی نگی
تو کلاه خودت و نزدیکات بچسب
شاید بگی خودم نه فردا داداشی خواهری دوستی آشنایی فامیلی کسی چه بدونم از من میخواد تو این اجتماع باشه چطور بره بین اینا و سالم بمونه
اما من همیشه اینو گفتم و ایمان دارم که اگه بچه مون درست تربیت بشه لغزش وجود نداره
کسی که میلغزه جایی پاش لنگ میزنه
باید بتونه اون نقطه ضعف از بین ببره البته باید سعی کنه خودش یه چیزایی تجربه نکنه و از دیگران درس بگیره وگرنه خودش میشه درس بقیه
دیگه حرص نزن مریمی
به درس و مشق شب هات برس!!!!

میبوسمت گلم

سلام فدات....
اوهومممممممممممممم

عسل 20 - آبان‌ماه - 1393 ساعت 11:30 ق.ظ

راستی مریم جان
واسه پروژه ها سعی کن این کاری که دوستت گفت انجام بدی اما این هفته که رفتی کلاس با استادت صحبت کن که کل بچه ها هرچی میخوان ارائه بدن جزیی از پایان نامه شون باشه استادت هم موافقت میکنه حتما
تو جمع سرکلاس مطرح کن بچه ها که حمایت کنن استاد دیگه موافق میشه
برا پروژه موروژه هات خواستی میتونم کمکت کنم عزیز
این قدر استرس نداشته باشه و حرص درسم نزن

موفق باشی عزیز

به چشم عسل جان بابا دوتا از استادا موضوعا رو خودشون گفتن و نمیشه کاریش کرد اما برا یکی از درسای این ترم یه فصل پایان نامه مو جور میکنم
مرسی عزیزمممممم....
کمکی خاستم حتما میگم...بوووووس

لیلا 21 - آبان‌ماه - 1393 ساعت 10:32 ب.ظ

سلام نامرد
یه پیام میدادی که وبلاگ رو فعال کردی
واقعا که؟
دیگه دوست ندارم
مبارک بالاخره دلت راضی شد به رفتن ارشد.
جشم عمو روشن که بالاخره راضیت کرد.انشاالله هرجا باشی خوش وخرم باشی عزیز

سلام گلم...فدات بشم شما ک متاهل شدی ما رو تحویل نمیگیریحالا ک باخبر شدی پس منو از احوالت بیخبر نزار خانمی...واقعا چشم عموت روشنمرسی عزیزم...ان شاءالله بهترینا واسه خودت و خانواده ی گلت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد