❤پُست ثابتــــــ

خآص مـے نویسم...

برآےتــــــو که مخاطب خآص من هسـتــے عزیـــزتر از جــآنم

خآص می نویسم...

برآے تــــــو که خآص ترین عشــق زندگـے من هستــے


♥88

چه پر جرئت میشود در برابرت

    کسی که می فهمد از ته دل دوستش داری


سلام

سال نو تون مبارک باشه.

بهار زندگی ما با وجود دختر زیبامون رنگ و بوی دیگه ای پیدا کرده.

حضور دخترکمون گرمای زندگیمون و چند برابر کرده و ما بیش از پیش شکرگزار نعمت خدای مهربون هستیم.

یازدهم فروردین هم دومین سالگرد شروع زندگی مشترکمون زیر یک سقف بود.

ما همدیگه رو داریم و این زیباترین قصه ی زندگی ما خواهد بود.

خدایا.....به حق حضرت زهرا زندگی مون و راهمون رو فاطمی کن.


 همسر نوشت:

همسرم....دعای همیشگی من سلامتی تو هست.امیدوارم همیشه سالم باشی و دیگه تورو بدحال نبینم.


گفته بودند که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا من در آسایش باشم

اما امروز میبینم که یک نفر یک تنه کار همه اینهارو برام انجام میده


دوست دارم ... زیباترین بهانه ی زندگی من


 دخملی نوشت:

حسناجونم درحال بیدار شدن از خواب


حسنا خانوم نازنینم در سه و نیم ماهگی




❤87


مادر بودن یعنی بوسیدن سر انگشتای کوچولوی دخترت

مادر بودن یعنی بوییدن عطر خوش زیر گلوش وقتی مثل یه فرشته خوابیده

مادر بودن یعنی زمان های شگفت انگیز شیر خوردنش

مادر بودن یعنی خندیدن های بی دلیلش

مادر بودن یعنی خوابیدنش روی سینه هات موقع شیرخوردنش

مادر بودن یعنی غرق شادی شدن از بغل کردنش

مادر بودن یعنی  خراب شدن دنیا رو سرت وقتی صدای گریه شو میشنوی

مادر بودن یعنی کم خوابی

مادر بودن یعنی سرمست شدن از دیدنش

مادر بودن یعنی دیدن لبخند شیرینش وقتی از خواب بیدار میشه


مادر بودن یعنی منتظر همه لحظه های شروع باشی

مادر بودن یعنی بند دلت با یه ق ق گفتن پاره بشه

مادر بودن یعنی عاشق یه فرشته ی کوچولو به نام حسنا باشی







قربون نفس خودم برم که همیشه تو عکساش زل میزنه به دوربین
رمز پست قبل برداشته شد

❤86

اینم از عکس نازدونه ی مامان و بابا؛حسنا خانومی...

 


بفرمایید تو.....


فرشته ی کوچولویی هم به جمع نی نی های عزیز اضافه شد...بهار عزیزم قدم نورسیده ت مبارک.

انشاالله فرشته ت همیشه بهشتی بمونه

ادامه نوشته

❤85

گل غنچه کرد و غنچه شکفت

و خداوند بهترین و زیباترین هدیه اش را به ما داد



خدا رو سپاس كه با تولد يه فرشته كوچولو عظمت و بزرگيش رو يه بار ديگه بهمون نشون داد

خدا رو سپاس كه با تولد اين فرشته ناز و معصوم طعم زيباي مادر شدن و پدر بودن رو به ما چشوند

و خدا رو سپاس كه با ورود اين هديه آسماني شادي و شور رو به خونمون آورد.


حسناجون دختر عزيزم در روز 13 آذر سال 92 ساعت 12:55 ظهر با وزن 3/300 و قد 48 به دنيا اومد

به لطف خدا الان 14 روز از تولدش ميگذره و 14 روز است که شیرین ترین و زیباترین روزهای زندگی

سه نفره ی من و همسر مهربونم بااین فرشته سپری می شود.


فرشته ی مهربونم 11 روز زودتر از موعدی که براش دکترا تعیین کرده بودن اومد پیشمون.

اگرچه درد زایمان طبیعی برای من فراموش شدنی نیست اما دیدن چهره ی معصوم و زیبای دخترم

تو اون لحظه خیلی قوی تر از دردی بود که تو بدنم پیچیده بود و وقتی همون لحظه با پارچه گذاشتنش

تو بغلم باعث شد من دردم و برای لحظاتی فراموش کنم....خدارو شکر کردم و به مامایی که

کمک کرده بود حسنارو به دنیا بیارم و خودش حافظ قرانم بود؛گفتم اول تو گوش دخترم اذان و اقامه رو بگو.

و اینگونه بود که من لایق اسم مادر شدم.



فرشته ی من تمام وجودت بوی بهشت می دهد....برای همیشه بهشتی ماندنت دعا می کنیم

و تلاش می کنیم.....


نور چشمی ما از روز پنجم وقتی براش صحبت می کنیم برامون میخنده....خنده ای که مارو با خودش

به رویاها میبره.....


مامان و بابا دیوونه وار دوست دارن و عاشقتن؛

مخصوصا وقتی شبا بینمون میخوابی و تو خواب هم برامون کلی میخندی

وقتی بااون صدای قشنگت گریه میکنی و بغض میکنی.

وقتی 12 شب تازه بیدار میشی و بهمون صبح بخیر میگی و 5 صبح میخوابی.

وقتی قیافه ت تغییر میکنه و از اون پایین پایینات صداهای خفن خوفناک بیرون میاد و بابات واسه همین

کلی قربون صدقه میره

....و بخاطر همه ی لحظه هایی که درکنار تو خدا بهمون هدیه داده و هدیه میکنه.


خدای مهربونم......بخاطر این هدیه ی بی نظیر شکرت....شکر

❤84

در بین تمــآمـِ دسـت هــایِ ایـن عــآلـمـ ،

فقط دســت هــآی تـــ♥ــو  بـود

کــه بــآ دست هــآی مــ♥ــن چفـت می شُـد...


چشم هایم را برهم میگذارم و باز میکنم...

سه سال گذشت؛

از لحظه ای که به قلبت و جسمت محرم شدم

از دقیقه ای که بوسه ی شیرینت را بر دست و چشمم زدی

از ساعتی که عاشقانه در گوشم زمزمه کردی "دوستم داری...

و از روزی که من عاشقت شدم

سه ساااااااااااااال.....مثل چشم برهم زدنی


و حالا در آستانه ی سومین سالگرد زندگی مشترکمان من باردار فرشته ای شیرین

از وجود تو هستم که دراین نه ماه در کنار تو و باعشق,اورا درخود  پرورش دادم 

و دیگر به روشماری معکوس رسیده ایم برای دیدن و به آغوش کشیدن گل ِ باغ ِ زندگی مان.

و من از صمیم قلب خدای مهربون رو شاکرم که ماه آذر رو ماهی سرشار از نعمت و رحمت

 برای من قرار داد؛

یکی نعمت وجود تو در آذرماه 89 و دیگری نعمت شیرین دخترمون در آذرماه 92(انشاالله)



حسنای عزیزم...دل تو دل مامان نیست برای به دست گرفتن دستای کوچولو و ظریفت 

و بوییدن و بوسیدن وجود نازنینت؛

باوجود تموم لگدهای محکمی که تو 23 ساعت از 24 ساعت شبانه روز نثار پهلوهای مامان میکنی

 و درد تو وجودم میپیچه اما من همچنان عاشقانه دوست دارم و با هرکدومشون خدارو شکر میکنم

 چون لگدهات قاصدک خوش خبر سلامتی تو به من هست و همه ی وول خوردنای کوچیک و بزرگتو

 با دنیا دنیا عشق به جون میخرم.

√ فقط 20 روز مونده تا نوبتی که دکتر برای زایمانم مشخص کرده......برای هردوتامون دعا کنین


 دختر آبجی؛رضوانه ی گلمون هم در تاریخ 9 آبان به جمع 16 نفری خونواده مون پیوست

و شدیم 17 نفر.....الحمدلله


 همسر نوشت:

عشق مهربون من!

بااینکه دوران بارداری سخت و پراسترس و پرفراز و نشیبی رو پشت سرگذاشتم,بااینکه مشکلات مالی و اقتصادی همچنان بهمون فشار میاره اما من کوه بودنت رو,سخت موندنت رو و مخصوصا عاشق بودنت رو با ذره ذره وجودم حس کردم مخصوصا با بهونه گیریای من.....و بخاطر داشتنت به خودم می بالم و مثل همیشه شکرگزار خدای مهربونم.

نفس من..

آرامــــش من...

بهونه ی زندگی من...

بی نهایت,بی نهایت,بی نهایت دوست دارم

❤83


آغوش تــ ــ ــ ـــو،....

علم را زيـر سوال می برد!!!

آنــــــقدر آرامـم می كند كه هيـچ مُسكنی جــايش را نمی گيرد


سلام...

سلامی به رنگ و بوی برگ های طلایی پاییزی

دلم برای همه تون تنگ شده ...بودم اما دل نوشتن نبود....میخوندمتون اما حس کامنت گذاشتن نبود

فقط با دخترم روزانه های وبلاگ های به روز شده رو میخوندیم.

دو ماهی هست که ننوشتم..... و الان اومدم بنویسم از :

فشار روحی ای که اواخر مرداد و اوایل شهریور بخاطر خونه و صاب خونه بهمون وارد شد اما بالاخره با کمک خدای مهربون اثاث کشی کردیم به خونه ی خودمون....خونه ای که با سختی ساختیمش و هنوز توش ننشسته گذاشتیمش برای فروش اما بعد از یک سال قسمت این بود که مال خودمون باشه و الان بخاطر داشتنش هر روز خدارو شکر میکنیم و مطمئنم که این هم بخاطر پاقدم قدم خیرمون یعنی دختر گلمون هست.

دهم شهریور اثاث کشی داشتیم و خداروشکر خونواده هامون کمک کردن و کم کم همه چی و چیدن و من هم بااین شیکم قلمبه م بیشتر مهندس ناظر بودم.

اواخر مرداد ماه بود که برای چکاب وضعیتم رفتم دکتر...ماما بعد از اندازه گیری قد و وزنم خواست صدای قلب دخملی و بشنوه اما هرکاری که کرد نتونست ازبس که تکون میخورد عشق مامان...بعد خانوم دکتر و صدا کرد و اونم اومد و با دستاش شیکمم و از بالا به سمت نافم فشار داد و نی نی و خفتش کردن تا تونستن صدای قلبش و بشون.....دکتر میگه چه دختر شیطونی داری تو!!!!

الهی مامان فداش بشه.....


گل دختر ِ ناز مامان.....وقتایی که با تمام وجود بااون دست و پاهای کوچولوت شیکمم و فشار میدی یه حسی تمام وجودم و پر میکنه که نمیتونم حتی بیانش کنم.

دختر مامان از صبح ساعت 8 بیدار میشه و تا ساعت 12 الی 1 شب باهام بیداره و مشغول ورجه وورجه کردن.....بعضی وقتا از شدت پهلو درد نمیتونم بخوابم اما انقدر این حس بالا و پایین رفتن شکمم قشنگه که دوس دارم همیشه بامن باشه.....بعضی وقتاهم به خودم میگم نکنه نی نی بیش فعال باشه!!!!

یه حس قشنگتری که تو این مدت باهامه خرید سیسمونی و لباسای کوچولو برای عروسک درونم هست.انقدر شیرینه که برای دونه دونه لباسا و وسایلش از جورابا و کفش کوچولوش گرفته تا پتو و وسایل دیگه ش بی نهایت ذوق میکنم و همراهی همسری بامن دراین مواقع فقط نگاه بالبخندش هست که متعجبانه روانه ی حرکت های من میکنه.....

همسری هنوز ذوق و احساسات من و درک نکرده و هنوز این همه ابراز احساسات براش جای سوال داره.


بالاخره اسم ریحانه ی بهشتی مامان و بابا تصویب شد...."حسنا"خانوم گل گلاب


همسری این روزا سخت مشغول کار کردن واسه درآوردن یه لقمه نون حلاله....هرلحظه برای سلامتیت دعا میکنم مرد من

من همیشه محتاج لبخند و نگاه گرمت هستم.....همیشه بهت افتخار میکنم و همیشه بهت اعتماد دارم.

اوج آرامش زندگی من بودن درکنار تو و آرامش توئه.....برای لحظه لحظه بودنت خدای مهربون و شاکرم

و دستای زحمتکشت رو از همینجا هم بوسه باران میکنم.

ازت هزاران بار ممنونم بخاطر همه ی کارهایی که برای آرامش من انجام میدی و بااین همه سختی ها

و فشارهای مادی نمیزاری آب تو دلم تکون بخوره.


مامان و بابا دو روی هست که رفتن زیارت عتبات...انشاالله روز عرفه کربلا هستن؛خوش به سعادتشون

نی نی زن داداش کوچیکه هم ایضا دختر می باشد.

❤82

و خــــداونـــد . . .
روز اول آفتــاب را آفرید . .
روز دوم دریـــا را . .
روز سوم صـــدا را . .
روز چهارم رنــگ‌ها را . .
روز پنجم حیـــوانات را . .
روز ششم انســــان را

وروز هفتم . . . خداوند اندیشید دیگر چه چیزی را نیافریده است؟
پس تـــــــ♥ـــــو را برای من آفرید …

❤81

عطـــرِ مهـربــآنـے تــــــ♥ـــــو ،

چــه بهـــآرے بـه پـــآ کــرده اینجـآ....



سلام

 بیست و دوهفته از باتوبودن میگذره و تو کم کم نه....از همون اولش شدی همه ی وجودمون....

اولین میوه ی دل مامان و بابا

تا هفته ی پیش مامان فقط با اسم نی نی و فندق و ازین چیزا صدات میکردم....تااینکه 9 مرداد رسید و

با باباجونی رفتیم سونوگرافی...

از خدا خواسته بودم هرچی هستی سالم باشی اما بخاطر حدیث پیامبر که گفتن از خدا بخواهید که اولین

 فرزندتان دختر باشد ته دلم از خدا میخواستم خدا بهم دختری عطا کنه تا زینبی و فاطمی تربیتش کنم.

و وقتی خانوم دکتر گفت نی نی هم که دختره....همون لحظه چشامو بستم و خدارو بخاطر دادن این نعمتی

 که سراسر رحمت هست شکر گفتم.

حالا دیگه همش با تکونات مامان برات شعرای دخترونه میخونه و بابا همش دستشو میزاره رو شکمم و دخترشو ناز میده.

حالا دیگه مامان توفکر خریدن پیرهن کوتاه گل گلی و گل سرای خوش رنگه...

تو فکر دوختن یه چادر نماز سفید که توش گلای قرمز داره....تو فکر اینکه راه بیفتی و یه چادر مشکی 

سرت کنم و دست مامان و بابارو بگیری و بریم هیئت....

تو فکر موهای بلندت که بشینی جلوم و برات شونه کنم و بهشون گیره های رنگ ووارنگ ببندم....

تو فکر اول دبستانت که تنت مانتو شلوار خوشگل کنم و یه مقنعه ی خوشگلتر سرت کنم 

و با باباجون ببریمت مدرسه....

مامان عاشقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه گل دختر ناز من....

 



√ پست قبل و حذف کردم چون خوندنش هم باعث میشه فکرم اذیت بشه.

اوایل ماه رمضون یه اس ام اسی برام اومد بود که نوشته بود:"خدایا تو این ماه بهم کمک کن تا ظرفیت

 دل و ذهنمو بالا ببرم تا بتونم آسون بخندم.آسون ببخشم و آسون بگذرم.

و من هم شب های قدر همین و از خدا خواستم....هرچند تو عمل خیلی سخته اما امیدوارم بتونم انجامش بدم.

برام دعا کنین...چون هرچند مدت بخاطر چیزایی که برام بی اهمیت هستن تو زندگیمون بحث و کدورت پیش میاد

 که همینشم دوست ندارم باشه.دعا کنین بتونم ظرفیتم و بالا ببرم.


√ حوری...آبجی بهشتی و مهربون ما....قدم نورسیده ت مبارک

بالاخره قدم خیر ما اومد پیشمون.....امیدوارم قدم های کوچیکش براتون پر از خیروبرکت باشه.



 همسر نوشت:

به همسر مهربونم و همراه همیشگی زندگی من

همیشه تو سخت ترین لحظات حامی بزرگی برای من بودی...

نمیدونم چجوری احساساتمو نسبت بهت بیان کنم....چون تو هیچ کلمه ای نمیتونم توصیفش کنم.

فقط میتونم بگم دوست دارم...هرچند این جمله هم برای بیان همه ی احساساتم خیلی خیلی ناچیزه.

و اینکه همیشه سعی میکنم برات بهترین باشم...بهترین همسر برای تو و بهترین مادر برای دختر تو

❤80

پیشـانــﮯ ام… 

سُـجـده گـاه لَــب هایـت ؛

چشـمـانـم … 

میعــادگـاهِ قـَـدم هایـت ؛

دستــانـم… 

تکیــه گـاهِ خَستـگــﮯ هایـت ؛

و قلـبــم ...

حَریـمِ دلتنـگیـهـایـت ؛

تمـامـﮯ اینـهــا ،

ارزانــﮯ نیــم نگــاهـَـت ...!

❤79

روزه یعنی عطش روشه ی لب های حسین

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله


سومین ماه رمضون مشترکمون هم از راه رسید.

اولین ماه رمضون که در دوران نامزدی بودیم....دومیش و عروسی کردیم و دوتایی و حالا سومیشو

با سومین نفر از عضو خونواده شروع کردیم....خدایا شکرت بابت این همه نعمت


از دیروز حس کردم دیگه ماهی کوچولو تو دلم شنا نمیکنه...بااینکه حرکات کم اوایلش طبیعیه اما بازم

تو دلم نگران بودم...همیشه موقع خوابیدن حبابای نفساشو حس میکردم اما از پریشب..نه!!!

امروز و با کمک خدای مهربون روزه گرفتم و هنوز که ساعت 5 عصره اصلا ضعف نکردم...

تازه هم از دکتر برگشتم و صدای قلب فرشته ی نازم و شنیدم و خیالم راحته راحت شد.

اما دکتر میگه نباید روزه بگیری چون اگه چند روز بگذره ضعیف میشی....

پرسیدم خب اگه چند روز درمیون بگیرم چی!!؟

میگه:نه....اصلا نباید بگیری

حالا من نمیدونم باید چیکار کنم!!!

همسری میگه تو روزه هاتو تا میتونی بگیر..من خودم تقویتت میکنم.....نمیزارم هیششش کدومتون ضعف کنین

خداجون...خودت کمکم کن...من دوس دارم روزه بگیرم.....

این احساسی که هردوتامون روزه هستیم و خیلی دوس دارم....ازم نگیرش



چقـــــــــــــــــــدر دلم برای شنیدن صدای دعای سحر تنگ شده بود....


نی نی ِ سوم آبجی هم دخمل خانوم می باشد و همسرش خوشحال ازینکه بهشت براو واجب شده است


زن داداش کوچیکه هم دوماهی ست که باردار شده


سال بعد انشاالله خونه ی مامان اینا مهدکودکی ست برای خود 

انشاالله هفت سال دیگه سه تا کلاس اولی باهم داریم

❤78

عاشق ان لحظه ام که کنارت هستم

وکودک درونم از اشتیاق باتو بودن 

می خواهد زمین و زمان را بهم بریزد....



همیشه ی همیشه از بچگی یکی از آرزوهام و یکی از قشنگترین لحظه های زندگی یه دختر و تو موقعی میدونستم که یه فرشته تو وجودش هست و تکون تکون میخوره.....یکی دیگه شم این که وقتی مامانه به نی نی ش شیر میده و نی نی هم انگشتاش و میبره تو صورت و موهای مامانش....

همیشه از اینکه یه دختر بودم به خودم میبالیدم...

ازینکه قراره این حس های لذت بخش رو تو زندگیم تجربه کنم

همیشه به این فکر میکردم و میکنم که مردا از خیلی حس های قشنگ زندگی که خدا تو وجود ما دخترا 

گذاشته بی بهره هستن و هیچ کدومشونو درک نمیکنن.


√ دیروز غروب سر سجاده نشسته بودم که یهو حس کردم یکی داره تو دلم شنا میکنه.....

اولش باورم نشد اما بلوزم و که زدم بالا دیدم شیکمم مثل نبض زدن اما قوی ترش داره تکون میخوره.....

اشکام بی اختیار می اومدن.......دستم و گذاشتم رو دلم و با تمام وجودم حسش کردم.....موقع اذان بود....

براش دعا کردم....


√ امروز آخرین روز از هفته ی شونزدهم بارداریمه و من دو روزه که حرکتای فرشته مو حس میکنم 

و با هر تکونش خداروشکر میکنم ازینکه به یکی از آرزوهای قشنگ زندگیم رسیدم.


همسر نوشت:

لحظه لحظه نگرانی های مردانه ات را به جان بی تابی های زنانه ام میخرم و دوست دارم بدانی مشکلات

 بزرگ و کوچک زندگیمان چقدر وجود مردانه ات را برایم مردانه تر میکند؛وقتی با تمام وجودت برایم تکیه گاه میشوی 

حتی در ناملایمات....

و بدان که قلب من همیشه بی تاب توست و شانه هایی که از نبودنت لرزان است تکیه گاه همیشگی ات خواهد بود.

♥77

♥76

مـــرد ِمؤمنــــمـ ،
بــآ حضــُور نــورآنــے ات ،
بــه تمـــآمـ زنــدگے امـ
نــــُــــور خــُـدآ پــــآشیـدے...



سلامی سرشار از عشق به بهترین همسفر لحظه های زندگیم
سلامی سرشار از محبت و مهر مادری به همراه جدید دنیای قشنگمون
سلامی سرشار از مهربانی و ارادت به تک تک دوستان دنیای مجازی که شرمنده ی مهربونیشونم

دو ماه و نیم از پست قبلی میگذره و من تازه 2 روزه که به خونه ی خودم برگشتم....ویار شدیدی که باعث شد از صبح تا شبم رو تو رختخواب استراحت کنم....ویاری که تو این دوماه 6 کیلو وزنم و پایین آورد.....
اما خداروشکر از وقتی که وارد ماه چهارم شدم خیلی کم شد و الان هر دو روز یکبار حالت قبل و پیدا میکنم.
و خداروشکر که فرشته ی کوچولومون سالمه و درحال رشده.
28 اردیبهشت بود که اولین سونوگرافی و انجام دادم و وقتی که برای اولین بار صدای قلب فرشته مونو شنیدم تا ساعت ها احساس میکردم تو آسمونام....از همون لحظه حس وجود یه فرشته تو وجودم برام محسوس شد و سعی کردم صبر بیشتری داشته باشم دربرابر سختی های جسمی م.
و در تمام این سختی ها و افسردگی هایی که بخاطر حال جسمی م باهاش درگیر بودم یه فرشته ی مهربونی درکنارم بود که وجودش....نگاهش....لبخندش..بوسه هاش و نوازشاش آرام بخش قوی ای برای روح حساس من بود.
همسری مهربونم تو این مدت.....بااینکه خونه ی بابااینا بودیم....بااینکه من نمیذاشتم بهم نزدیک بشه...بااینکه خیلی اوقات بداخلاقی میکردم و با تمام خستگی کار و خستگی جسمیش لحظه ای از محبت و عشقش بهم کم نشد و با تموم مهربونیاش من و شرمنده ی خودش کرد.

عاشقانه دوست داریم بهترین همسر و بهترین بابای دنیا....


 آبجی فاطمه هم سومین نی نی رو بارداره....البته واسه اون یک ماه و نیم از نی نی ما بزرگتره.جالب اینه که نوبتای دکترمون باهمه.

دیشب اینجا رعد و برقی زد که از شدت مهیب بودنش نماز آیات واجب شد.من رو مبل کنار پنجره مون نشسته بودم.از ترس زبونم بند اومده بود و تا 5 دقیقه بی اختیار بلند بلند گریه میکردم....میترسم....امروز برم دکتر صدای قلب فرشته رو بشنوم.برای سلامتیش دعا کنین. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

شرمنده ی همه ی دوستانی هستم که نتونستم جوابگوی کامنتای پرمهرشون باشم.....بخاطر این همه مهربونی از همه تون سپاسگزارم.



♥75


همیــــشه جایی در حوالی دلتــنگی من جــاری می شــوی…

جــاری می شــوی در ابـــریِ چشــمانـــم…


و می بـــاری آنقــدر تا زلال شـــوم…


تا آســمانی شــود هــوایِ دلــم…


آنقــدر که با همـــه روحـــم حــس کنـــم…

داشتــــن تـــــ♥ـــــو 


می ارزد…


به تمـــام نداشــته هـــای دنیــــا…

♥74

به هيچـ روزے پ‍‍س ات نمے‌دهم!

به هيچـ ساعتے،به هيچـ دقيقه‌اے

به هيچـ ، هيچے!

سخت چسبيده‌ام تمآمت را...


با تو و برای تو می نویسم

 ای معجزه درون من. . . 

ای که تا دیروز نمی دانستمت

ای هدیه با شکوه خدا

خداوندا قدومش را به حرمت وجود پاکش برای ما متبرک گردان


چند روزه که حس قشنگی رو تو وجودم  احساس میکنم

وقتی جواب آزمایش و گرفتم و با تلفن به همسری گفتم اشک امونم و بریده بود.....اونم ساکت بود ..

نمیدونم چه حسی داشت...چه حال و هوایی داشت ولی میدونم اونم مثه من تو دلش غوغایی بود؛

بخاطر فرشته ای که هنوز نیومده عشق و عاشقیمونو صدبرابر کرده و رنگ زیبای دیگه ای به زندگیمون پاشیده.

خدایا ازت میخوام به حق علی اصغر امام حسین،به حق دعاهایی که من و همسری کنار بیت الله الحرام کردیم

فرزندی سالم و صالح بهمون عنایت کنی..فرزندی که محب واقعی علی(ع) و اهل بیتش باشه......

فرزندی که باعث سربلندی دین و مذهبمون،خانواده و کشورش باشه....فرزندی که زیبا صورت و زیبا سیرت

باشه.....فرزندی که حافظ و عامل کتاب قرآن باشه و فرزندی که مهدی باور و مهدی یاور باشه.

 

خدای مهربونم....

کمکم کن بتونم تواین دوران زیبا و قشنگ از گناه دور باشم و به دستورات دوران بارداری عمل کنم.

خدایا بهم کمک کن تا امانت دار خوبی برای این امانت قشنگت باشم.

خدایا ازت ممنونم...ازت ممنونم......


وقتی خودم و انداختم تو بغل مامانم و گفتم مامان......من مامان شدم،اشک از رو گونه های هردومون به سرعت میفتاد.....الهی قربونش برم.....انگار اولین بچه و اولین نوه س......آخه چقدر بچه و مشتقاتش شیرینه برای عزیز و آقاجونش که برا هرکدومشون مثه بچه اول خودشون ذوق میکنن!!!!!


     

♥73

عــآشقـانه نگــاهمــان رآ در همـ گــره می زنیــمـ

و دسـت هـآیمـان را در همـ قفل مـی کُنیـمـ،

 تمــآمـ غمـ هــآی عــآلم ، قطره قطره از لا به لای انگشتـآنمـان فرو می ریزد..

و سخـن پیـآمبرمـ در تمــآم لحظـات ، مُـدآم در ذهنمـ مرور می شود...

 

رسول اکرم(ص):

هنگامی که زن و شوهر به همدیگر نگاه می کنند

خداوند متعال نیز با نظر رحمت به آنها می نگرد.

زمانی که دست همدیگر را می گیرند گناهانشان از میان انگشتانشان فرو می ریزد.(کنزالعمال)

♥72

ما به شوق با هم بودن٬

به غمها و شادیها٬یکسره خندیدیم

و از هر ثانیه با هم بودن٬ ساعتها خاطره ساختیم٬

هیچ بادی نمی برد٬ و هیچ سیلی نمی شوید٬ لحظه های با تو بودن را


یکسال از روزی که وارد خونه ی پر از عشق تو شدم می گذره

مثل چشم بهم زدن عمرمون گذشت

. . .91/1/11

یکسال شادی و غم گذشت

غم ،شادی ،خنده ،دعوا ،عشق

همه قشنگ بود....

و امشب یاد آور زیباترین شب یکسال پیشه...

شبی که شروع دوباره ای بود برای بیشتر شدن عاشقانه هامون

یاد لحظه ای که دستامو گرفتی و باعشق به سمت ماشین بردی افتادم..

تمام لحظاتی که باعشق تو ماشین دستمو گرفته بودی و میبوسیدی جلوی چشمامه...

یادش بخیر...

امروز درست یکسال از روزی که به خونت اومدم می گذره...

ممنونم به خاطر تمام لحظات زیبایی که برایم ساختی...

ممنونم به خاطر تمام لحظاتی که غمم را به شادی تبدیل کردی...

ممنونم به خاطر تمام از خود گذشتگی ها و کوتاه آمدن ها...

امیدوارم سالهای سال با عشق باهمدیگه زندگی کنیم و ابر غم هیچ وقت سایه اش رو زندگیمون نیفته

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون عاشقانه تر از سال پیش شروع بشه..

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون پر باشه از لحظه های معنوی و نزدیک تر شدن به معشوق حقیقیمون...

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون پر باشه از سفرهای زیارتی و سیاحتی...

امیدوارم سال دوم زندگی مشترکمون سبز و قشنگ بشه با ورود فرشته ای از فرشته های قشنگ خدا....


از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين ....

معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و شاديها را به كامم شيرين تر كردي

عزيز لحظه هاي بيقراريم  اولینسالگرد ازدواجمون مبارك


خدایا به امید تو و در پناه تو زندگیمون و آغاز کردیم ... 

از اونروز برکات الهی رو به چشم،هردوتامون تو زندگی می دیدیم ... 

که مهمترینش همون آغاز زندگی سفر زیارتی عمره بود ...

بهترین سفر عمرم روز 13رجب سال 1391 با همسری کنار خونه خدا بود ... 

زیباترین لحظاتی که در کنار بیت الله از خداوند متعال خواستیم که عاقبت بخیر بشیم و تا لحظه آخر در کنار هم باشیم 


همسر نوشت:

و اما.... همسری عزیزم؛

روزی صدهزار بار خداروشکر میکنم که خدا سرنوشت منو با تو رقم زد ... تواین 1 سال جز خوبی ازت ندیدم...

1 سالیکه برام استاد خوبی بودی ...1 سالی که با همه بدیهایی که داشتم به خوبیهات غبطه میخوردم ...

1 سال ازت یاد گرفتم که تو زندگی باید صبور باشم ... 1 سال زندگی عاشقانه ... 1 سال یادم دادی 

مرتبا به خدا توکل کنم .... 1 سال بهم یاد دادی که با مهربونی همه چی گذراست ...

بخاطر همه خوبیهات ازت ممنونم ... 

 

سالگرد ازدواجمون مبارک : همسر عزیزم در آغاز اولین سال زندگی مشترکمون دوست دارم فقط 

به خودت بگم : به اندازه ای که فقط خدا میدونه دوستت دارم ...


عزیزدلم ممنون از دسته گل زیبایی که برام گرفتی....اون لحظه که در و باز میکنم و یه دسته گل بزرگ

 و خوشگل و فقط تو چشام می بینم برام لحظه ی خیلی قشنگیه....ممنون ازینکه به فکر شادی منی


تو ادامه ی مطلب خاطرات قشنگ اما خصوصی دونفره مونو نوشتم تا فراموشش نکنیم...

فقط برا خودته عشق من با رمز شماره حسابت

********************

و همچنین سی و هفتمین سالگرد ازدواج مامان و بابای مهربونم رو هم از همینجا بهشون تبریک

 میگم و از خدای مهربونم درخواست میکنم به هردوتا فرشته ی زندگیمون عمری طولانی و با عزت 

و باسلامتی کامل عنایت کنه و همیشه سایه شون بالای سرمون باشه.


خیلی خوشحالم که سالگرد ازدواج من و مامان و بابا تو یه روزه......



ادامه نوشته

♥71


می خنـــــــدی، 

قندهـــــــای عالـــــــم در دلـــــــم آبــــــــــ مـــــــی شود 

لبخند شیرینتـــــــــــ 

پایـــــــان روزگـــــــار تلخ من استــــــــــــــ …

♥70

بـــهـــآر رآ به توُ . . . نه

تـــوُ را به بَـــــهــــار تبریکــــــ می گویـــمــــ ــــ



 سلام مهربونم....
سلام امید زندگی من....
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی

 √ خوشحالم ازینکه سومین بهار زندگیمونو درکنار هم شروع کردیم.و امیدوارم چهارمین بهار 
زندگیمونو سه نفره جشن بگیریم.

√ بهار امسال هم به زیبایی شروع شد.همه خونواده درکنار هم،خونه ی مامان اینا...
از یک ساعت قبل بابا همه رو جمع کرد دور سفره هفت سین و شروع کردیم به دعای تحویل سال خوندن.
بین هر چندتا دعا هم بابا برا هممون دعا میکرد و همه با چشمای بارونیمون آمین میگفتیم.

√ همیشه عاشق این لحظه ی تحویل سال خونه ی بابااینا هستم و حاضر نیستم با هیچ جا عوضش کنم.


√ صبح اولین روز بهار بابا پرواز داشت به سمت کربلا....بدرقه ش کردیم با کلی حس حسرت و جاموندگی 

√ نمیدونم چرا...ولی اون روز یه دلتنگی بدی حس میکردم....اصلا حالم روبراه نبود...ظهر اومدیم 
خونه که یدفعه همسری گفت لباس بپوش بریم بیرون.....گفتم:کجا....!!!!!
گفت:تو فقط آماده شو و بامن بیا.....یه جایی میبرمت تا دلت واشه.
خلاصه که آماده شدم و رفتیم تو کوه و رستوران نگین سبز
واقعا بین این همه رستورانی که رفتیم هیچ جایی مثه اینجا نمیشه.مخصوصا کباب ترشاش که من 
و بیهوش میکنه.کلی خوردیم و بعد از اونجا رفتیم برا عیددیدنی خونه ی فامیلای همسری.

 √ روز سوم برامون از زنجان مهمون اومد....دوست دوران خدمت همسری با خانوم و بچه ش
2 روز موندن و کلی بخاطر پسرشون که فوق العاده شیطون بود حرص خوردیم درحالیکه مامان 
و باباش فقط میگفتن "ابوالفضل جااااااااان....مامـــــــــــــان......نکن عزیزم"

 √ روز پنجم عید خونواده همسری و دعوت کردم.

 √ پریشب خواهرشوهر کوچیکه و نامزدش که تو قرعه کشی از کل استان مازندران فقط اسم اینا دراومد رفتن برا مکه....از طرف دانشگاه تهران.......قسمت و میبینین..خوش به حالشون
خدایا......یه بار دیگه.....چقدر دلتنگ مدینه ام(اللهم ارزقنا....)

 √ از اول عید تا امروز هر روزش یه جایی دعوت بودیم.....اضافه وزن گرفتیم

 √ امروزم همه خونواده من + دوستای خونوادگیمون که از تهران اومدن خونه مامان اینا ناهار دعوت ما بودن.
غذا مرغ ترش و میرزاقاسمی درست کردم با مخلفات.....خیلی خوشمزه شده بود خیلــــــــــــــــی

 √ امشب باباجون قراره از کربلا برگرده...و امشب دوباره هممون خونه ی مامان اینا جمع هستیم.






√ پی نوشت 1:
یه سلام مخصوص هم به همه دوستای مهربونم
سال نو رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم براتون سالی سرشار از سیادت،سعادت،سلامت و درآمد باشه.

√ پی نوشت 2:
همسرنوشت به پست بعدی منتقل میشه چون الان مامان زنگید و گفت برم کمکش برا شب.

♥69

زن, نظــــــرات مــــــردش را دوســــــت دارد

حتــــــی در شخــــــصی ترین کــــــارهایــــــش! 

پــــــس عاشــــــقانــــــه خودت را دخــــــالت بــــــده, 

درســــــت در هــــــمان جاهــــــایی که فــــــکر میکــــــنی باید آزادش گذاشت!

چــــــــــــون زن, 

عــــــزیزم هر جــــــور خــــــودت دوســــــت داری را دوســــــت نــــــــــــدارد

❤68

در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است

« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »

تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است


سلام 

سلامی به رنگ و بوی خاک های فکه...شلمچه.....طلائیه

ناگهان چه زود دیر میشود....

تموم شد...به چشم برهم زدنی گذشت و باز. . . برگشتیم

حال و هواش و نمیشه توصیف کرد....انگار هر شهید خود راوی دلت باشد و برایت بخواند

ظهر داغ فکه و روضه ی علمدار کربلا......

نیمه شب میشداغ و رزم شب و روضه ی رقیه بنت الحسین و دختر شهید

دهلاویه و شهادت شهید مصطفی چمران

غروب طلاییه که حال و هواش نمیزاره تو حال و هوای خودت باشی

و غروب شلمچه. . . 

غروب شلمچه و روضه ی حسین و حسین خرازی و قرعه کشی کربلا


به یاد همه دوستان بودم....برا همه تون دعا کردم.

انشاالله که بزودی زود قسمتتون بشه.

انشاالله بازهم لیاقت داشته باشم و دعوتم کنن.



❤67


د : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد .

و : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد.

س: سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی.

ت : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم.

ت : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.

د : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام.

ا : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند.

ر : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم می شود.

م : من می سوزم ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده ام در بازار عاشقی.

❤66

سلام به همه ی دوستان

اومدم یک کلام بگم... 

دارم میرم جنوب ،دارم میرم یه تیکه از بهشت،دارم میرم طلائیه....طلائیه ای که میگن عجب طلائیه!

تمام سال منتظر بودم این روزا برسن.... 

بالاخره شهدا طلبیدن باورم نمیشه...

فکرنمیکردم فقط 24 ساعت مونده به رفتن بگن بیا بعنوان مبلغ اسمتو دادیم.

هنوز باورم نمیشه

 خداکنه بتونم تواین سفر به معرفت کافی برسم

براتون دعا میکنم... برام دعا کنید

بدی خوبی دیدین حلال کنید... 

ملتمس دعا


همسر نوشت:

چقد از صبح بخاطر دوریت بغض و گریه کردم....

دلم برات تنگ میشه عشق من.....خیلی تنگ میشه....خیلی


دلتنگ مباش

من قلبم را سایه بان دلت کردم و چشمانم را در انتظار دیدنت

❤65


این موهبتی الهی ست که صبح چَـشم بگشایی

و یادت بیاید همســـری داری

آبی تر از آسمان

زلالتر از شبنم

و روشنتر از صبح...

❤64

خُدا در خآنه ما مُـــعجزه مـے کند

وقـتـےِ  قَلبـــِ مَن در آغوش تو از حرارت

اَز طَپـ ِـش نمی ایستد


عشق یعنی حمایتهای بی دریغت،یعنی مهربونیای بی اندازت،یعنی درک کردنای بینهایتت

عشق یعنی، کمک کردن به من تو کارای خونه،بعد از 2 شیفت کار بیرون از خونه.

عشق یعنی حتی یه بار هم حس نکنم خسته شدی!

عشق یعنی وقتی من و میبینی میگی با دیدن من همه ی خستگیات در میره ؛

امامن تو دلم میگم....من که میدونم خسته ای اما چطور میشه اینقدر پر انرژی و مهربون هم باشی!

عشق یعنی بوسه ی داغی که صبحا با عشق رو  پیشونیم میزنی و من تو خوابم غرق در آرامش میشم.

عشق یعنی اس ام اسی که هرچند روز میدی وبا هیجان میگی : " میدونی چی شده!!؟؟"

من میگم:نه!!!!!چی شده!!!؟تو میگی...."امروز من بیشتر عاشقت شدم"

عشق یعنی بوسیدنای پی درپی ت موقع حرف زدن من،عشق یعنی بند اومدن نفس من از خنده!

عشق یعنی خونه ی گرمی که با دستات تو سرمای زمستون برام درست میکنی.

عشق یعنی دستتو میبری تو موهام و من غرق آرامشت میشم.

عشق یعنی خوابیدن تو، لحظه ای بعد از شب بخیر آخر و بسم الله گفتنت....

عشق یعنی بوسیدنات حتی تو اوج خوابت و حتی موقع غلت زدنای نصفه شبت

عشق یعنی قربون صدقه رفتن تو ، موقع روسری و چادر سرکردن من !

عشق یعنی نگاه کردن به تو موقع خوردن غذاهای خوشمزه!

عشق یعنی قربون صدقه های زیر لبت که حتی اگه هزار نفر پیشمون باشن بهم میرسونی

و من اونا رو میشنوم.

عشق یعنی نمازایی که به جماعت باهم میخونیم.

عشق یعنی بوسیدن کف پاهات بعد از سلام نماز و غرغرکردن تو

عشق یعنی نمازشب خوندنات بااون حس قشنگ

عشق یعنی تو اوج عصبانیتت هم دست از قربون صدقه رفتن من برنمیداری

عشق یعنی لحظه ای که باعشق وارد خونه میشی و میگی سلام عشق من....سلام عمر من

عشق یعنی بدون لباس عوض کردن پنج دقیقه بااون خستگی من و تو بغلت میگیری و میگی آخیششش آروم شدم

عشق یعنی آرزوهایی که واسه من داری از اونایی که واسه خودت داری بیشتره!

عشق یعنی وقتی بی حوصله ام و الکی غرمیزنم وبهانه های بیخود میگیرم،همچین باعشق نگام میکنی

و قربون صدقه م میری،که انگار دارم واست قشنگترین حرفای عاشقانه رو میزنم!

عشق یعنی همسرمی ولی با محبت و تلاشت واسم پدری میکنی ! مادری میکنی !

عشق یعنی ، تمام لحظه های زندگی من در کنار تو .


الحمدلله رب العالمین

❤63

مـــَــرد مــَـن

اصیل ... مِـثـلـــِ نــــوروز /.

مِـثـلـــِ نقــآشـےِ گــِـرآنبـهـآیـے در مــوزه ےِ لــوور /.

  مـــَــرد مــَـن

رویــآیـیـستـــ ...

مِـثـلــِ شِـڪلـے ڪﮧ اَبـــــرهـآ ،

در بـَـعـدازظهـرـےِ بـَـهـــــآر سـآخـتنـد /.

مـــَــرد مــَـن

مِـثـلــِ آرامـِش بــَـعـد از دوشـــِ آبــــِ گـــَـرم (!)

 در چـلــﮧےِ زمـستـآن .../.

 یـآ هـوسِ سـَـر ڪشیـدنِ تنـگـــِ آبــــ (!)

در گــرمــآےِ تـآبـستـآنـستـــ /.

مـــَــرد مــَـن

بــــوـےِ خـوشــِ ڪِیـڪـــِ خـآنـِگـیـستــــ ،

ڪﮧ از ایـــوآن بـﮧ مَـشـآم مـےـرسـَـد /.

مـــَــرد مــَـن

ســآده استــــ (!)

مِـثـلـــِ سَبـــزه ، مِـثـلــِ آبــــ ،مِـثـلـــِ آبـــےِ آسِمــآن /.

√ عِـشـقِ او سـآدستــــ /.

دستـــهـآیـش ...

لبـخنـدش ...

و مــَـن او رآ دوستـــ دآرـم /.

√ مــَـن ایــن سـآدگــے مهـــربــآن ،

ایـن ســآده ی زیبـــآ رآ (!)

تــــآ ابـــَــد (!)

بـــَـر تـخـتــــِ سَـلـطنـتــــِ قـلبـــَـم

نــِـشــآنــده ام /.

❤62

تــو از آن هــآیـﮯ هستــ ـ ــﮯ . . . 

ڪـﮧ فڪرِ بــﮧ تــو ، دیـدنِ تــوست۫ 

و دیـدنِ تــــو فڪرِ تــو  . . .


ساعت 5 غروب روز شنبه هست....

کم کم قلبم آروم شده و نفس تنگیم ازبین رفته....تو سینه م بغضی مونده بود که راه نفسم و بسته بود.

هفته ی خیلی سنگینی رو پشت سر گذاشتیم هردومون.

همسری مهربون من 

میدونم خونواده ت برات خیلی مهمن.....میدونم انقدر برات مهمن که از زندگیت،جوونیت،درس

و دانشگاهت،سرمایه ت گذاشتی برای خونواده ت اما ممنونم که بااین همه بخاطر من...

بخاطر ناحقی که درحق من شده بود پشتم موندی و ازم دفاع کردی.

من واقعا دوس ندارم تو از خونواده ت جدا بشی.....چون اونا خونواده ی منم هستن،

دوس ندارم حتی رابطه ت باهاشون کمرنگ بشه چون براشون مثه یه فرشته ی نجات تو لحظه لحظه ی

زندگیشون بودی و هستی.چون من هم مادرت و خواهراتو مثه خونوادم دوسشون دارم و برام عزیزن.

اما این اتفاقات  قلبمو بدجور به درد آورده.اما من هم همه چی و فراموش میکنم و تمام کینه هارو

دور میریزم.

میدونم  توقع بیشتری ازم داری تو برخوردام...تو حرف زدنام.....تو رفتارام؛من هم سعی میکنم بیشتر 

حواسم باشه.

ازهمون اول قرار گذاشتیم دستی باشیم برای بلند کردن همدیگه تااون بالاها؛پس توهم با 

حرفای قشنگت آرومم کن.همونطوری که به امام زمانت متوسل شدی و آروم شدی قلب من و هم آروم کن.

بخدا تحمل ناراحتی تو...تحمل دیدن نگرانی تو چشمای قشنگتو ندارم.

بااینکه هفته ی قبل خیلی برام سخت و سنگین گذشت امااین دو روز آخرش که حال روحی تو بد 

شده بود بیشتر داغونم کرد.

ماه من....نماز آیات میخوانم هنگامی که گرفته ای

زندگیمون خیلی درمعرض چشم زخمه...خیلی،رابطه ی من و خونواده ی همسری زبانزده 

فامیل شده بود...

نمیدونم چرا یهو اینجوری شد.....خدایا چشم بد رو از زندگی همه و زندگی من

و همسرم دور کن.


و ان یکاد الذین کفرو لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ماهو الا ذکر للعالمین

❤61

مـﮯ نـویسم سَـرشــــار از عـشــق

بـراﮮِ تـویــﮯ کـﮧ همیـشــﮧ   . . .

تَنهـــا مُخـاطَــبِ خــاصِّ دل نـوشتــﮧ هــاﮮ ِ مَنـــﮯ . . .!

بـراﮮِ تــــــو کـﮧ بخـوانـــﮯ

و بـدانـــﮯ

دوسـت داشتـنــت در مــלּ بـــﮯ انتـهـاسـت . . .

❤60

هرچه دلـــ ــــَم را خالی می کنم

باز پُــــ ـر می شود از "تــــو"

چه برکتی دارد دوست داشتنت


هر دفعه که میام بنویسم حس نوشتن ازم گرفته میشه و میگم بابا بی خیال.....

اما وقتی پستای قبلی رو میخونم به خودم میگم چرا بی ذوق شدم برای ثبت این همه عاشقانه هامون

چرا کمرنگ شدم اونم درست موقعی که زندگی دونفرمون رو زیر یک سقف شروع کردیم و هرروز برامون پر

 از خاطره های قشنگه و باید جایی موندگار بشه تا فراموش نشه.

واسه همین امشب تصمیم قاطعانه ای گرفتم که بنویسم.

:

از اومدنمون به خونه جدیدمون 55 روز میگذره.....

و من احساس آرامش میکنم:

وقتی روزم و با اقتدای نمازم به تو شروع میکنم و باهم تعقیبات و می خونیم

وقتی صبحونه میخوریم و باکلی عشق راهیت میکنم و میری سر کار

وقتی ظهر منتظرت می مونم تا اگه وقت شد برای یه ساعت هم که شده برای ناهار بیای خونه و ببینمت

وقتی از ساعت هفت و نیم میشینم جلو آینه و خودمو خوشگل میکنم تا ساعت 8 بیای خونه

وقتی صدای بلند سلام سلام ِ تو از تو راهرو میشنوم

وقتی نگاه شیرینت و موقع بازکردن در خونه حس میکنم

وقتی دستای گرمم و میزارم رو گوشای سردت و نوک دماغم و میچسبونم به نوک دماغت تا گرمت کنم

وقتی باعشق سفره ی دونفره ی کوچیکمونو پهن می کنم و شام میخوریم

وقتی کنار بخاری می شینیم و تو کتاب میخونی و من رو پات دراز میکشم و یه ریز برات حرف میزنم

وقتی یه بشقاب از میوه های پاییزی میاری و پوست میگیری و نوش جان می کنیم

وقتی هرشب موقع خواب قرصام یادته وبرام میاری تابخورمشون و من هرشب باکلی غرغرو نازوادا میخورمشون

وقتی سرم و میزارم رو بازوهای مردونه ت و با یه دنیا حس خوب به خواب میرم.


و احساس آرامش میکنم وقتی:

تو میگی خونه برات پر از آرامشه و وقتی میای خونه تموم خستگیات ازبین میره

میگی لحظه شماری میکنی برای برگشتن به خونه

میگی بدون من خوابت نمیبره و اگه من کارم داشته باشم خودتو سرگرم میکنی تا باهم بریم بخوابیم

میگی هرروز بیشتر از روز قبل به داشتنم افتخار میکنی

و هزاران حرف های عاشقانه ای که با هرکدومشون خودمو تو اوج آسمونا حس میکنم.



خدای مهربونم......

سختی هامون و مشکلات زندگیمون خیلی زیاد شده اما بخاطر این همه نعمت....

الحمدلله رب العالمین

.....الحمدلله رب العالمین

........الحمدلله رب العالمین