.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)
.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)

نگاهت ب زندگی...

از خوشی های روزگار.... 

همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت میکند... 

به رفتن... به ماندن!

به داشتن کسی ...و بعد به نداشتنش!

به بودن...به نبودن! 

به عشق...به بی عشقی !  

به حرف زدن...به سکوت! 

به دل بستن...به دل کندن! 

به صندلی خالی...به حضور تازه وارد...به جای خالی اش حتی! 

به خندیدن...به گریستن! 

به استرس...به آرامش! 

به بیکاری...به کار مدام! 

به دلی که دیگر تنگ نمیشود... 

به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد... 

به زندگی که می گذرد...چه خوب یا چه بد! 

قبل از اینکه قدم از قدم برداری یادت باشد: 

"به همه چیز این زندگی عادت می کنی...باور کن!"

 

 

  

------------------ 

پ.ن.1: 

دارم فک میکنم دلیل دلتنگی الانم چیه؟! 

بارونی ک داره نم نم میباره؟خوابی ک دیشب دیدم؟آهنگی ک الان از سیستمم گوش میدم؟ یا صدای قرآنی ک از بلندگوی مسجد محله مون داره میاد و یاد مرگ؟؟؟

یا اینکه همه چی اوکیه و بی دلیل دلتنگم؟؟؟ 

آره میشه بی دلیل دلتنگ بود... بخدا میشه!!!

میشه بی دلیل آهسته اشک ریخت... 

میشه بی دلیل آهی بکشی و... 

نمیخام برا دلتنگیم دلیل پیدا کنم...هیچ دلیلی نیست هیچ هیچ....خدارو شاکرم ک نفس میکشم همین و بس... 

این دلتنگیم فقط یه نشونه س ک بهم بگه زنده ای و قلبت داره کار میکنه پس ناشکر نباش...  

چشات سالم ن و اشک سرازیره... 

دلم میخاد بی دلیل بلند گریه کنم... 

دلم میخاد زیر آسمونی ک داره الان میباره بلند بلند گریه کنم تا همه ی غباری ک بی دلیل رو دلم نشسته شسته شه بره....  

اما مطمئنم بین باریدن آسمون و باریدن الان چشمای من یه ربط و رابطه ای هست...

------------ 

پ.ن.2: 

چند روزی خیلی خیلی فکرم مشغول بود نمیدونستم باید چیکار کنم....ظهر با بابایی حرف زدم آروم شدم 

چقد بده محتاط باشی اونم اندازه ی من... 

ب حرف بابا گوش میدم: فقط هر کاری میکنی حواست باشه خدا داره نگات میکنه...ببین کار و راهت خدایی هست یا نه...بخصوص تو برخوردت با نامحرم!!! 

بچشم بابای گلم 

-------------- 

پ.ن.3: 

بعد از 12 روز سرماخوردگی حالا یه کوچولو بهترم....خداروشکر 

اما درسا انبار شده رو هم... 

یه کوچولو به درس پردازش گفتار علاقه پیدا کردم....خداکنه واسه کار کردن رو مقاله ش کم نیارم  

دارم از شهدای گمنام دانشگاه فاصله میگیرمنمیدونم .... بخدا حواسم بهشون هست اما....من به اینا مدیونمخدا کمکم کن حواسم ب حرمت حضور این شهدا تو دانشگام باشم

--------------

دلم شکست...

سلام 

حوصله نوشتن نداشتم اما اگه این مطلبو نمینوشتم خوابم نمیبرد... 

امروز برای کاری رفتم تا سمت دانشگاه، از اول قبولیم تمام سعیمو کردم بخاطر ترسی ک بعد تصادف سراغم اومده اصلا سوار سواری های اون مسیر نشم و حتی الامکان با ماشینای ترمینال رفت و آمد کنم... 

-------------------- 

پ.ن.1: 

دیروز دانشگاه تو نمازخونه حین وضو گرفتن چشمم ب خانمی افتاد ک خیلی برام آشنا بود... 

یادم اومد سال 84 دوره کاردانی همکلاسیم بود اونموقع دوتا پسر فضول داشت ک بعضی وقتا با خودش میاوردشون دانشگاه... 

اونم ارشد دانشگاه ما قبول شده بود اما گرایش معماری... 

واقعا باید بهش احسنت گفت بخاطر این پشتکارش...برعکس من که همیشه فک میکردم متاهلی و مادر شدن مانع پیشرفت میشه اما واقعا اینجور نیست 

چه آقایون و چه خانمایی ک متاهلند بهتر و با آرامش بیشتری درس میخونن...درسته وقتشون کمه اما همونو با آرامش میخونن اما مجردا وقتشون زیاده و برعکس آرامش ندارن یه استرس نامشخص و گاه مشخص تو وجودشون هست(واسه منکه نا مشخصه!!!) 

--------------

  ادامه مطلب ...

ارشد5

 

------------- 

امروز دوستم میگه:از حالا هر مقاله و تحقیقی ک انجام میدی باید حواست باشه مرتبط با موضوع پایان نامه ت باشه و نباید بی ربط تحقیق انجام بدی... 

اما خداییش وقتی استاد خودش میگه موضوع چی برداریم من این وسط چیکارکنم؟؟؟؟ 

نمیدونم با این موضوعی ک برا پایان نامه م انتخاب کردم برم با کدوم استادم مشورت کنممممم 

کلافه م  

یاد مرگ وعاشورا...

سلام 

امیدوارم حال دوستان خوب باشه و زندگی بر وفق مراد همگی... 

عزاداری هاتون قبول در گاه حق تعالی و خوشا بحال اونایی ک این دهه ب شایستگی عزادار آقا بودن... 

خونه خلوت و ساکت بود دلم هم نا آروم...دلم میخاست برم مراسم اما قسمت نشد برم و موندم خونه و از تی وی شبکه یزد عزاداری های زیباشون رو نگاه میکردم... 

مامانم میگه نمیدونم چرا بعضی وقتا میزنه ب کله ت و حواست نیست چی میگی؟!وقتی از مردن و مرگ حرف میزنم عصبانی میشه از دستم...اما مرگ یه واقعیته و یه حقیقت تو زندگی همه مون ک باید حواسمون بهش باشه... 

بدون اینکه ما بخاییم بدنیا میایم و بدون اینکه بخواییم از این دنیا میریم اما بین این اومدن و رفتن همه چیزش ب خودمون بستگی داره...خوش بحال اونا ک خوب زندگی میکنن و راحت جون میدن!!! 

نمیگم از مردن نمیترسم و همیشه ب یاد مرگ هستم اما خداییش خیلی از مردن نمیترسم حتی بعضی وقتا از همون تنهایی بعد مرگ نمیترسم... 

اگه خوب زندگی کنم... 

اگه چشمم دنبال دنیا و زرق و برقش نباشه... 

اگه حواسم ب دل بنده های خدا باشه... 

اگه غیبت کردن و تهمت زدن مث آب خوردن واسم راحت نباشه... 

اگه دروغ گفتن کار هر لحظه و ثانیه م نباشه... 

اگه بی حرمتیو بی احترامی رو سر لوحه کارم قرار ندم... 

اگه نداری و فقیری دوستم،همسایه م ،آشنام،همشهری و هموطنم خوشحالم نکنه... 

اگه غم و غصه دوست و آشنا برام بی اهمیت نباشه... 

اگه دل عزیزانمو بدست آردن روبلد باشم... 

اگه بخشش و خوش خلقی رو بلد باشم... 

اگه با همه ی اطرافیانم یه رو و صاف و صادق باشم... 

اونوقت مردن و لحظه ی مرگ یکم واسم شیرین میشه... 

وقتی خیلی زیاد ب مردن فک میکنم واقعا دیوونه میشم،حوصله هیچ چیز و هیچکس رو ندارم... 

تا حالا شده فک کنیم ب این همه جوونی ک زیر خاک آروم گرفتن؟ 

اینهمه جوونی ک  مث ما سرمست زندگی بودن و فک نمیکردن مرگ سراغ اونا هم بیاد؟ 

ای همه جوون تو فامیل،آشنا،محل یا شهرمون ک یهو بدون هیچ دلیلی رفتن...مات میمونی و با خودت میگی واقعا؟فلانی مُرد؟آخی!!!بیچاره سنی ک نداشت!بیچاره حالش خوب بود؟آخی  همین دیروز دیدمش با دوستاش تو خیابون،سرکوچه!!! 

اما چه باور کنی چه نکنی رفت رفت رفت... 

دلم از تنهایی بعد مرگ میگیره،غصه م میگیره وقتی سر مزار میرم و چشمم ب سنگ قبر آشنا و غریبه میفته... 

میری و تنها میشی...نه پدر نه مادر نه خواهر نه برادر نه شوهر نه زن نه بچه نه دوست نه آشنا نه غریبه...هیچکی واست نمیمونه،روزای اول میان سر مزارت اشکی میریزن و میرن اما باز تو میمونی و تنهاییت و اعمالی ک با خودت یدک کشیدی و بردی اون دنیا... 

خداااااااااااااااااااا کوله بارم خالیه... 

خداااااااااااااااااااا از تنهایی خودم با اعمالم میترسم... 

بدادم برس از ترس اون موقع...بدادم برس از تنهایی اون موقع... 

شب عاشوراست خیلی دلم گرفته...اول محرم ک اومد وقتی دلم تکونی خورد و اسم امام حسین و قمر بنی هاشم اومد اشک تو چشام جمع شد خوشحال شدم ک هنو امیدی هست ،هنو خیلی خیلی بد نشدم ،هنو خیلی خیلی از خودم دور نشدم.... اما نتونستم تو عزاداری های آقا شرکت کنم... 

امروز نذری داشتیم  نگران بودم برنج و خورشتش خوب در نیاد ک خدارو شکر خیلی خوب شد اما باز ب دلم نبود... حال و هوای دلم ب دلم نبود...

از دیشب بخاطر نذری تا چند ساعت پیش خونه مون شلوغ بود نفهمیدم تاسوعا کی اومد و رفت... 

یا قمربنی هاشم ببخش و حلالم کن اگه عزادریتو نکردم... 

هفت محرم با زن داداشم اینا ساعت 8صب رفتیم مراسم یه جایی ک دفه اولم بودمیرفتم هیچ هیچ از اونجا خوشم نیومد،خیلی تعریف اونجا رو شنیده بودم اما جور نمیشد برم ک امسال جور شد و رفتم... 

از ساعت 8 تا 10 صب ک اونجا بودم اصلا نه از نوحه و مداحی خبری بود نه روضه و گریه و سینه زنی... 

فقط نذری پخش میشد و بخور بخور...یه جای زیارتی داشت ک نمیدونم و نفهمیدم داستان اون زیارتگاه چی بود...ب خاله زن داداشم گفتم کسی اینجا خاکه؟گفت:نه 

گفت:میگن قدمگاه حضرت عباسه!!! 

چشام 4تا شد!!! مگه حضرت عباس(ع) از اینجا رد شده؟  

تازه یه گنبدی داشت ک میرفتن دورش میچرخیدن و میگفتن حاجت میده،خاله زن داداشم گفت:اگه مراد و حاجتی داری برو اونجا... 

بهش گفتم:من فقط دور خونه ی خدا میچرخم،وقتی نمیدونم داستان این زیارتگاه چیه  موندن تو این جو اذیتم میکنه... 

چقد مردم ما خرافاتی شدن...آخه چرخیدن دور این گنبدی واسه چیه خداااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟!!!  

بخدا حتی تعظیم کردن جلو حرم معصومین هم کراهت داره آخه رکوع و سجود فقط شایسته ذات پاک حق تعالی ست. 

لعنت بر شیطون!میترسم حرفی بزنم کفر باشه...  

یه گوشه با زن داداشم نشستم ....دلم گرفته بود کمی حرف زدیم و اشکی ریختیم و یکم سبک شدیم و برگشتیم.... اما دوس ندارم جاهای اینجوری رو... 

من اعتقادات زیاد خوبی ندارم اما بنظرم باید اعتقاداتمون با حرمت و احترام همراه باشه...قدر بدونیم حرمت امام حسین(ع) و قمربنی هاشم(ع) رو،قدر بدونیم حرمت  حضرت زینب(س) و رقیه (س)و علی اصغر(ع) رو ،قدر بدونیم حرمت حضرت قاسم (ع)و علی اکبر(ع) رو....قدر بدونیم حرمت عاشورا و محرم رو....

آخه وقتی میتونیم از این مکان معنوی استفاده خوب بکنیم چرا با این خرافات هدرش میدیدم؟ 

میترسم از اون روزی ک اسلام و مسلمونی بشه فقط یه اسم،یه برچسب یه قرآن خاک خورده رو طاقچه،یه عزاداری سر سری،شبای قدر بدون اخلاص و... 

حضرت عباس (ع)بخدا خیلی خیلی حرمت داره ،قمر بنی هاشم میوه ی دل ام البنین خیلی خیلی بزرگ و بزرگواره!آخه چرا کاری میکنیم ک پیروان ادیان دیگه اعتقادات و مقدساتمون رو مسخره کنن؟؟؟ 

ب خدا دنیا رو نمیخام بی ابالفضل...... 

خیلی خیلی خیلی التماس دعا 

حق نگهدارتون 

یاعلی 

---------------------- 

پ.ن.1: 

کاش در کودکی می ماندیم....جاییکه تنها تلخی زندگیمان شربت تب مان بود 

------------------