سلام
اینم نوشته ی آقای محمد تنهایی در زمینه روش درس خواندن
----------------------------
به نام خدا
بعد از مدتی یه مقدار وقت کردم که بنویسم. می خوام از تجربه درس خوندن خودم بنویسم شاید به درد دوستان عزیز بخوره.
درس
خوندن مثل هر کار دیگه ای شرایط خاص خودش رو داره. اول از همه نیاز به
تمرکز حواس داره. اینکه فکر شما به جایی مشغول نباشه. مشغولیات ذهنی زیادی
ممکنه واسه شما به وجود بیاد. ممکنه که شما کارمند جایی باشید و کلی
تمرکزتون رو به این خاطر از دست بدین. ممکنه که درس های شما در طول ترم
تمرکز فکری شما رو به هم بزنن و یا حتی ممکنه که فکر به کنکور و رتبه و
دانشگاه تمرکز شما رو به هم بزنن. و هزاران دلیل دیگه که همه در موفقیت شما
تاثیر داره. برای موفقیت باید عوامل مزاحم رو از خودتون دور کنید. من یه
مثال از عوامل مزاحم دیگه هم نشون شما بدم. حذف درس! شما از یک درس می
ترسید و اون رو حذف می کنید. دلیل حذفتون شاید تنفر از درس و یا دغدغه زمان
باشه! اما همین حذف درس در بلند مدت خودش باعث عدم تمرکز شما میشه. فکر
کردن به وقت هم خودش تمرکز زدا است. اینکه فکر کنید وقت کم دارید و نمی
رسید همه درسها رو بخونید. پس یک بار واسه همیشه این تفکرات رو دور
بریزید. قبل از شروع درس اون مغزتون رو! پر کنید از افکار مثبت و سازنده.
من خودم تنها به رتبه ۱ و دانشگاه شریف فکر می کردم. هر چند رتبه ۱ نشدم
اما به هر حال از تاثیر مثبت این فکرم در طول درس خوندن بهره بردم.
در
طول دوران درس خوندن خیلی اوقات پیش میاد که نا امید بشین. دلایل این نا
امیدی چند چیز می تونه باشه. یکیش نفهمیدن یک موضوع در یک درس و مشقت اون
می تونه باشه تا فکر به کم آوردن وقت و ... بدونید که این ناامیدی واسه همه
است. باید تلاش کنید. این نا امیدی حتی سر جلسه هم ممکنه به سراغتون بیاد.
خیلی دیدم افرادی رو که سر جلسه نا تمام برگه رو تحویل می دن! دلیلش
ناامیدی است و بس.
تا
اینجا که گفتم بحث های درسی نبود. به نظرم اگه با موضوعات روحی کنار بیاین
۳۰ درصد راه رو رفتین! تنها کسی نفر اول می شه که بهش ایمان داشته باشه.
هیچ آدم بی اراده ای توی مسابقه رتبه نمیاره. اینجاست که تکیه کردن به یه
تکیه گاه محکم به کارتون میاد. من توکلم رو به خدا کردم و ازش نتیجه گرفتم.
ممکنه که تکیه گاه شما کس و یا چیز دیگه ای باشه. به هر حال بهتره به چیزی
اعتماد کنید که به نفعتونه. من نمی خوان درس خداشناسی بدم ممکنه که شما یک
بت رو برای آرامش مناسب ببینید. انتخاب با خودتون. ببینید که کی می تونه
شما را آروم کنه. ولی به راستی کسی جز خدا نمی تونه واسه روحیه بخشی و پر
شدن از انرژی خوب باشه. من با هر موفقیت اون رو شکر می کنم و با هر رسیدن
هدف بزرگتری رو ترسیم می کنم و ازش می خوام کمکم کنه. خدا رو شکر که بی منت
عطا می کنه. تلاش رو توی وجود آدمها می گذاره، بعضی وقتها حولت می ده.
من دست های غیبی خدا رو در کمک به بنده هاش دیدم.
حالا
که از هر لحاظ خودت رو آماده کردی می تونی با خیال راحت درس هات رو شروع
کنی. واسه درس خوندن باید استرانژی داشته باشی. برنامه اتون رو روی دیوار
کنار تمام جملات مثبت و زیبایی که نوشتین بنویسین. یا یه جمله زیبای رو
دیوار خودم افتادم: "ان الفضل بید الله یوتیه من یشاء والله ذو الفضل
العظیم" برنامه رو بنویسید، روی دیوار بزنید و تا پای جونتون بهش وفادار
باشید. اجبار کنید که بهش وفادار باشید. اما چه طور برنامه رو بنویسید؟
من این کار رو کردم: روز رو سه تکه کردم! صبح، ظهر و شب + یک ساعت
اضافه! توی هر کدوم از تکهها یک موضوع رو از یه درس (مثلاً یه فصل از یه
درس) رو می خوندم. توی هر هفته ۴ یا ۵ درس رو انتخاب می کردم. حساب هر درس
دستم بود و بر اساس نیازم به دونستن هر درس خانه های خالی رو از شنبه تا
جمعه پر می کردم. تابستون که وقتم کلاً خالی بود رو اینطور گذروندم یک ماه
هم به خاطر برخی مشکلات درس مخوندم. سعی می کردم که روال منطقی دروس در حد
امکان حفظ بشه . دروس مشابه رو توی یه زمان هیچ وقت نمی خوندم. به عنوان
نمونه ذکر می کنم. توی سید بندی من هیچ وقت ساختمان و الگوریتم همراه هم
نبودن. تا وقتی که ساختمان تموم نشده بود الگوریتم شروع نمی شد. تا زمانی
که منطقی تموم نشده بود معماری شروع نمی شد. تا زمانی که نظریه تموم نشده
بود، زبان های برنامه سازی و بعدش کامپایلر شروع نمی شد. دروس دیگه هم همین
طور. اوایل خوندن دروس یه خورده وقت گیر بود. بخصوص که من اوایل مراجع رو
می خوندم. بعد از یکی دو بار مطالعه( بستگی به تسلطم به موضوع) شروع به
خوندن کتاب های تستی و نکات کوتاه و کنکور کردم. هر فصل یه کتاب تستی رو
توی یک تکه روز درس می خوندم. سعی می کردم که در اولین دور تستهای فرد و یا
حتی شانسی رو حل کنم . همه تست رو حل نمی کردم. در دور دوم بقیه تستها
رو. با این روش من هفته ای ۴ یا ۵ درس رو مرور می کردم. واسه هر درس حدود ۷
تکه روز وقت می گذاشتم و می خوندم. بعد از مدتی دیگه هیچگاه منابع رو
نخوندم و فقط کتاب کنکوری و نکات کوتاه و سریع رو می خوندم. سرعت خوندن من
همون طور که گفتم هفته ای ۴ ۵ درس بود و هر ماه همه دروس رو مرور می کردم.
بعد از مدتی حس کردم که همه دروس رو می دونم. یادم میاد که دو سه هفته قبل
کنکور درس نمی خوندم دیگه!! سر جلسه می دونستم که کدوم سوال غلطه، کدوم
حذف می شه، کدوم چه سالی تکرار شده و ... یادش به خیر ۱۱ تا سوال رو نزدم،
۹ تاش حذف شد!
دوستان
اعتماد به نفس یه روحیه درونیه و تنها زمانی ایجاد می شه که خودتون
بخواین. زمانی که خودتون رو کوچیک نبینید. ارزش های خودتون رو به دانشگاه و
... ندونین . کنکور نه ربطی به دانشگاه آزاد داره و نه شهر تحصیلتون و نه
نژاد شما. البته در همه مراحل زندگی اینطوریه. شما اگه بخواین همه دنیا شما
رو می شناسن. اگه بخواین به همه جا می رسید. به خودتون اعتماد داشته باشید
و برین توی دل حوادث و سختیها و بدونید که بدون سختی کشیدن راحتی ای به
دست نمیاد.
--------------------------------
پ.ن.1:
یک روز نسیم خوش خبر می آید
بس مژده به هر کوی و گذر می آید
عطر گل عشق در فضا می پیچد
می آیی و انتظار سر می آید
--------------------------------
پ.ن.2:
" برای آدم نابینا ،شیشه و الماس یکیه ،اگه کسی قدرتو ندونست فکر نکن تو شیشه ای،اون کوره"
-----------------------------------------
با سلام دوستان عزیز حتما این مصاحبه رو کامل بخونید....با تشکر از دوستان مانشتی و مدیر مانشت ..................................... بنام خدا |
سلام
خوبید؟
امیدوارم در پناه خدای مهربون و بخشنده شاد و تندرست باشین...
میلاد با سعادت میوه ی دل امام رئوف،جواد الائمه (ع) رو به همه ی دوستان گرامی و محترم تبریک عرض میکنم...
4شنبه رفته بودم آبادان پیش شیوا گلی امروز برگشتم....زیاد نموندم اما همین هم برام کلی بارزش بود...
دیروز همین موقع بیرون بودیم نمیدونم چطور گرمای آبادان رو توصیف کنم...میگفتم خدا!!!هنو تو فصل بهاریم بهمون رحم کن تیر و مرداد و شهریور رو هنو داریم...
امروز با یه سواری برگشتم...من جلو بودم و سه تا آقا عقب دوتاشون هم عرب زبان بودن...
از آبادان تا خود اهواز حرف زدن....منم متوجه نمیشدم چی میگن اعصابم خط خطی شده بود...تصور کن اونا عربی حرف میزدن و آهنگ ماشین هم میخوند:" عشق باید پا در میونی کنه ...تا آدم احساس جوونی کنه" جلوی خنده ی خودمو گرفتم تا رسیدم و تو ماشین بابا سیردلم خندیدم
...وقتی رسیدم اهواز تازه متوجه شدم هندزفریم تو کیفم بوده ک لااقل آهنگای گوشی خودمو گوش بدم
بعد نتیجه ی کنکور کلی ناراحت بودم ک نتونستم بابا اینا رو خوشحال کنم خداییش بعد نتایج اتفاقای خیلی خوبی افتاده ک یکم آروم شدم...تو ماشین تا رسیدن ب خونه، بابا کل اتفاقات رو برام تعریف کرد...یکم گریه کردم اما بابا آرومم کرد
نی نی آجیم یه گل پسر نازه...آخ جووووووون میخان اسمشو بزارن "عباس"...جان دلمممم
خواهرزاده م حدیث ک بیشتر بچه ها میشناسنش سر از پا نمیشناسه...همش میگه:خاله چند وقت دیگه داداشم از پیش خدا میاد...من یکی فداش بشم که یه تار موش هزارتا پسر رو می ارزه
هنوز هم تنهام...باورت میشود؟!
غریب و غربت را تو برایم معنا کن...نه،قدری صبر کن صبر کن...
سخت است سخت...تحملی که خدا داده رو به انتهاست...
خدایا!!! غریب منم یا او؟؟؟؟؟؟؟؟
از غربت نگو نگو نگو....من غریبم نه تو!!!
-----------------------------
پ.ن.1:
این نوشته رو دیدم خیلی خوشم اومد:
"بوی ِ زهرا و مریم و هاجر
از پر ِ چادرت سرازیر است
بشکند آن قلم که بنویسد:
دِمُدِه گشت و دست و پا گیر است"