سلام
خداروشکر امتحانام تموم شد اونم خوب خوب...من و ماندانا این ترم خیلی اذیت شدیم همش دنبال آماده کردن مقاله بودیم...
سمینارامون عالی شدن و تلاش کردیم این ترم معدلمون 20 بشه اما من فکر نکنم بیست بشم یکی از درسا 18 میشم
یه بی دقتی بچه گانه...یادم میاد خجالت میکشم من و این اشتباه...
شب قبلش چون نخوابیده بودم سر جلسه خیلی گیج میزدم برا همین نتونستم خوب تمرکز کنم وببینم سوال چی ازم میخاد حوصله فکر کردن و نشستن سر جلسه رو نداشتم ب نظر خودم تمام جوابام درست بود و بلند شدم برگه مو دادم...
اما نصف جواب سوال آخرم اشتباه شدددددددددددد
الان اومدم خونه...دو سه روز دیگه برمیگردم خوابگاه باید تا آخر تیرماه مقاله مون رو تکمیل کنیم ک تحویل استاد بدیم برا نظر دادن وبعد ارسالش کنیم برا یه مجله...
برامون دعا کنید...
خیلی دلم میخاد در مورد خوابگاهی ک توش هستم یکم حرف بزنم خوابگاه نیست درواقع من و دوستم پیش یه مادربزرگ زندگی میکنیم یه مادربزرگ ماه و مهربون... ب قول بابام این مادربزرگ یه هدیه ست از طرف خدا در مقابل زحماتم...در جواب اصفهان نرفتنم و بحرف پدر گوش دادنم...
بهش میگم"مادر"...وقتی پیششم همش بوسش میکنم....صورتشو میبوسم ...دستاشو میبوسم...
بهش میگم منو یاد مادربزرگم میندازی...ب یاد مادربزرگم بوووووووووووسش میکنم...
ماندانا ک از نزدیک دیدتش میدونه چی میگم! اونم خیلی مادر رو دوست داره و مادر هم دوسش داره...
شبا تو اتاق مادر میخوابم صب برا نماز صبح بیدارم میکنه باهم نماز میخونیم...من میخابم اما اون تا یه ساعت بعد نمازش ذکر میخونه و منم بهش گوش میدم...
مادر یه داستان جالب داره...یه زن جوون 30 ساله ک شوهرش فوت میکنه و با هشت تا بچه تنها میمونه...
مث یه مرد بچه هاشو بزرگ کرد...و ب بهترین جاها رسوند...
دوتا از نوه های مادر خارج زندگی میکنن ،هفته گذشته پنج شنبه نوه ی مادر آقا میعاد اومدن دیدن مادر...منم وقتی از سرجلسه اومدم برا اولین بار دیدمشون....
داستانش بمونه برا بعد.....
راستی طاعات و عباداتتون قبول...
موقع افطار دعا یادتون نره
----------------
پ.ن.1:
یکی از خواننده ی وبم ب نام" پارسا" چند وقته خبری ازشون نیست اگه سری ب وب میزنن ممنون میشم یه آدرس ایمیلی ازخودشون بزارن در مورد سمینار و پایان نامه ازشون سوالی داشتم...باتشکر
---------------
پ.ن.2:
طاعات و عباداتتون قبول....لحظه های افطار و سحر دعاگوی این حقیر باشید!
-----------------
پ.ن.3:
خدایا تو این چندماه حال دلم خوب بود و با بودن مادر و بوسیدنش و دعاهاش آروم میشدم....خدایا مادر رو ازم نگیر...تو این حال و هوای بد دلم اونو ازم نگیر....
مادر در بستر بیماریه....خیلی براش دعا کنید