.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)

روزهای رفته و یادهای مانده...

با سلام 

الان داشتم با خودم فکر میکردم روز اولی که رفتم خوابگاه دقیق کدوم یک از بچه ها تو اتاق بودن؟ اصلا چی از اون خوابگاه و اون روزا یادم مونده؟!  

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

مهرماه سال۸۴: 

وقتی اومدم تو اتاق همه ی بچه ها اومده بودن چون روز بعدش شنبه بود و همه باید میرفتن دانشگاه....مریم و مونا از آبادان،زیبا از ایذه،فرزانه و مینا از شوشتر،ژاله از مسجد سلیمان،زهرا خانم از شیراز،فاطمه خانم از تهران و پریسا گلی از دزفول و من از....! 

یه اتاق شلوغ ولی با صفا و بزرگ... 

خواهرم وقتی میخواست بره به بچه های اتاق گفت: مریم رو دست شما میسپارم...الان که یادم اومد خنده م گرفت....آخه سردسته ی اون قوم من بودم 

اتاق جفتی ما 10 نفره بود که 9 نفرشون شیرازی بودن..سال بالایی بودن و باهاشون کاری نداشتیم.فقط یه خاطره از یکیشون یادم میاد: 

آشپزخونه ی خوابگاه بزرگ بود و کف اون وحشتناک لیز...  اگه یکی حواسشو نمیداد با کله میخورد زمین.یه روز راضیه از بچه های اتاق شیرازی ها میخواست برنجش رو آبکش کنه،یه دستگیره ی دوقلو داشت همینکه خواست قبلمه رو از روی اجاق برداره دستگیره از پایین به شیر اجاق گاز گیر کرد و برگشت سمت راضیه...اینجا بود که کف لیز آشپز خونه بداد بچه ها رسید چون اگه اون لحظه راضیه لیز نمیخورد قابلمه ی بزرگ برنج که برای 9 نفر بار گذاشته شده بود میریخت رو راضیه و ....ولی از اون حادثه فقط دست چپ راضیه کامل سوخت که با داروها و مراقبتهای مداوم راضیه خوب خوب شد و یه کوچولو جاش موند...  

یکی دیگه از اتاقای خوابگاه بچه های شهرهای بهبهان و دزفول و اندیمشک بودن و یکی دیگه از اتاقا کامل بچه های تهران بودن و یکی دیگه از اتاقا بچه های اصفهان و یاسوج و اراک و الیگودرز بودن و یه اتاق کوچولو طبقه ی بالای ساختمون ویلایی خوئابگاه بود که سه نفر اونجا بودن و فقط یکشیون یادم میاد که عمران میخوندو دزفولی بود و چند بار تو دانشگاه خودمون دیدمش.... 

در طول دوران کاردانی دو خوابگاه عوض کردم که تو هردوتاشون بچه های اتاق ما تابلو بودن..هم مثبت بودیم و هم شلوغ و هم درسخون...چقد از خود راضی!!!!!!!!!!!!!!! 

ترم اول خیلی بهم سخت گذشت تا با بچه های اتاق خو بگیرم آخه من یه عادت بدی که داشتم این بود که از ساعت 11 یا 12 شب شروع به درس خوندن میکردم تا نماز صبح...ولی از شانس من مریم و مونا که ساعت 11مسواک میزدن و بعدش لالا...ژاله و فرزانه انگاری مرغ بودن و از ساعت 9 خواب بودن...همیشه بهشون میگفتم :شما از ساعت 9 میخوابید چقد خواب میبینید خوشبحالتون...به دلم مونده یه بار کمتر از ساعت 12 یا یک شب بخوابم...ببینید من چی کشیدم که اینا از ساعت 12 خاموشی رو میزدن 

خدا خیر بده پریسا رو که از همون اول پا به پای من شب زنده داری رو شروع کرد ولی بعضی شبا رفیق نیمه راه میشد و خوابش میبرد... 

یادم میاد یه شب خودم تنها تو هال ساختمون با یه چراغ داشتم درس میخوندم...درس که نه، داشتم مشق مینوشتم آخه استاد ریاضی بهمون 10 تا فرمول انتگرال اونم انتگرال نسبتهای مثلثاتی داده بود و گفته بود از هرکدوم 100 تا مثال بزنید و با خودتون بیارید...منم عشق انتگرال و نسبتهای مثلثاتی! 

به بچه ها گفتم بخوابید من تا صبح جورش میکنم فقط ازشون خواستم یکیشون بیدار بمونه که تنهایی نترسم ولی همشون تا یاعت 2 خوابشون برد...چشمتون روز بد نبینه سرپرست خوابگاه یه پیرزن مهربون ولی عصبی یزدی بود(قربون لهجه ی شیرینش،چقد دلم واسش تنگ شده،دلم میخواست میدیدمش و یه بوسه بر دستان پیرش میزدم)... 

خب از بحث دور نشیم.... 

ساعت 2 و نیم بود که خانم سرپرست اومد بالای سرم از ترس داشتم میمردم آخه از ساعت 12 به بعد خاموشی مطلق بود و من خلاف قانون چراغ هال رو روشن گذاشته بودم...با عصبانیت چراغ و خاموش کرد و رفت.منم روشنش کردم..10 دقیقه بعد دوباره اومد و خاموشش کرد و بازم من روشنش کردم...حدود ساعت 3 و نیم بود که اومد بالای سرم و گفت اگه نری بخوابی برق رو از کنتور قطع میکنم و ...هرچی قربون صدقه ش رفتم و از خواستم لااقل بزاره بشینم کف گلخونه و با چراغ کوچیک اون درسمو بخونم اجازه نداد... 

اشکام تو چشام جمع شده بود ... 

با عصبانیت نگاش کردم و اثاثمو جمع کردم ورفتم تو اتاق و نیم ساعت با چراغ مطالعه تو اتاق کارموانجام دادم و بعد رفتم رو تختم...تا خود صبح گریه کردم... 

صبح زود زنگ زدم به بابام و کل ماجرا رو بهش گفتم.بابا هم که کامل منو میشناخت مفصل با سرپرست صحبت کرد و ...ولی تا چند روز با سرپرستی حرف نزدم... 

چقد کافر بودم... 

عزیزم سر پرست پیر خوابگامون! یه بار سرماخورده بودم وخیلی بدحال بودم تو حیاط بساط آش گذاشته بود و وقتی میخواستم برم دانشگاه یواش بهم گفت: سریع برگرد یه کاسه آش خوشمزه برات میزارم تا برگردی بخوری و خوب شی ولی به کسی نگو(ولی من به بچه های اتاق گفتم: ضررش این بود که فقط یه قاشق گیر خودم اومد)... 

اتاق سرپرستی یه اتاق کوچیک تو حیاط خوابگاه بود که همونجا با دخترش زندگی میکرد و مواد غدایی مورد نیاز بچه ها رو هم بعضی وقتا برای فروش میاورد... 

ای خدا ! دلم میخواست الان میرفتم اهواز ، همون خونه ی ویلایی باصفا با باغچه ی سرسبزش...چقد تو حیاط این خوابگاه قدم زدم...  

--- بقیه خاطرات این خوابگاه بمونه برای بعد....تا بعد 


 پ.ن.۱: 

گاهی وقتا آدم باید خودشو بزنه به دیوونگی ؛ اون وقت هیچکس هیچ کاری بهش نداره ... اونوقت میتونی راحت بخندی ؛ از ته دل
راحت گریه کنی ؛ از عمق جان
راحت فریاد بزنی ؛ با تمام وجود
...
به گمانم حجمی که بدی های دنیا برایم اشغال کرده ، بیشتر از حجم خوبی های آن است ...
حجم بدی های دنیا > حجم خوبی های دنیا ...
وقتی نتونی خیلی از روزهای گذشته رو از خاطرت محو کنی ، چه طوری میتونی به حال بیندشی، به حال فکر کنی و در زمان جاری شوی . . . ؟!!
من جاهلم به خود . . .

پ.ن.۲: 

بخودم قول دادم بجنگم اون واسه بُرد...از هیچ چیز و هیچکس جز خدا ترسی ندارم...پس یا علی 

پ.ن.۳: 

الان این خواهرزاده ی وروجکم اومده پیشم و گریه میکنه...دندونش داره میوفته...میگه:خاله!مامانم گفته دندونت بیوفته بزرگ میشی...بهش گفتم: خاله اینکه گریه نداره باید خوشحال باشی که بزرگ میشی...صدای گریه ش رفت تا عرش و گفت: میترسم بخوابم وقتی بیدار شدم اندازه ی شماها شده باشم...الهی خاله ت پیش مرگت بشه..الهی خاله ت دورت بگرده 

پ.ن.4: 

همه چی آرومهههههههههههههههههههههههههههه...شکر خدا

اهدا اعضا....

سلام 

چند وقته که میخوام مطلبی در مورد اهدا اعضا بنویسم ولی فراموشم شد تا اینکه امروز ایمیلی از  این موسسه بدستم رسید. 

اگه اشتباه نکنم اواخر شهریور ماه ۸۹ بود که به پیشنهاد یه عزیزی تو سایت اهدا عضو،عضو شدم و حدود4 یا 5 ماه بعدش کارت اهدا عضو توسط پست بدستم رسید(اوایل دی ماه89).  

اینو هم بگم که همیشه آرزوم بوده و هست که با مرگ مغزی از این دنیا برم...میدونم توشه ای واسه اون دنیام ندارم واسه همین میخوام با این کار، کوله بار گناهانمو سبکتر کنم...کاش خدا قبول کند کاش..... 

.

نمیدونم چند نفر از شما به اهدا عضو اعتقاد دارید... 

نمیدونم چند نفر از شما اهدا عضو رو ادامه ی زندگی میدونید... 

نمیدونم چند نفر از شما دوست دارید بعد رفتنتون بازم قلبتون بتپه... 

نمیدونم چند نفر از شما دوست دارید بعد رفتنتون بازم ببینید.... 

هیچ اجباری نیست...ببین قلبت چی بهت میگه...اگه رضا داد روی لینک پایین کلیک کن. 

ثبت نام 

 

++++++++ 

* دوست ندارم بعد از خوابیدنم قلبم از تپش بایسته. 

* دوست ندارم بعد از خوابیدنم چشمام دیگه نبینه. 

* دوست ندارم... 


 پ.ن.۱: 

قابل توجه دوستانی که علاقه ی وحشتناکی به برگزاری جشن فارغ التحصیلی داشتن: 

"جشن فارغ التحصیلی کنســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل شد

واقعا نمیدونم چی بگم..... 

پ.ن.۲: 

دیروز دانشگاه بودم...نمیدونم چون از محیط دانشگاه دور شده بودم تغییرات واسم بیشتر مشخص بود یا واقعا دانشگاه دیگه دانشگاه قبلی نبود....سلف خواهران بی برنامه...بوفه ی سلف خواهران تا ساعت ۴ بعدازظهر بسته بود...مسئولین سلف بیکار تلویزیون نگاه میکردن...نماز خونه که دیر باز شد...اینترنت دانشگاه طبق معمول قطع بود...قاچاقی رفتیم سایت ارشد ولی وایرلس اونم قطع بود...دانشجوهای ارشد عصبی و منتظر پشت سیستما...اینقد پول بدی بازم بی نظمی 

پ.ن.۳: 

خدایا ، حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم

پ.ن.4: 

امروز قبض گاز واسمون اومد...  90 هزار تومن(برای یه ماه!!!) خدا بخیر بگذرونه آب و برق و تلفن رو.....میگم ما خوزستانی ها که از الان کولر گازی هامونو روشن کردیم تکلیف برقمون چی میشه؟؟؟؟....سیاسیش نکنیم بهتره...

پ.ن.۵:   

شاید این جمعه بیاید شاید...شاید ... اللهم عجل لولیک الفرج... متی ترانا و نراک ؟!  

*****

تقصیر من است از این که کم می آیی
وقتی که شدم اسیرغم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم سه شنبه هم می آیی . . .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

پ.ن.۶:  

در اولین ساعتهای روز شنبه ۲۰ فروردین ۹۰ خدای مهربونم از ته دل شکرررررررررررررررررر...شکر بابت همه ی اون چیزایی که بهم داده بودی و من قدرشونو نمیدونستم...خدایا شکر که هوامو داری و تنهام نمیزارییییییییییییییییییییییییییییی...دوست دارم خداجونممممممممم

تاثیر معدل در کنکور کارشناسی ارشد....

سلام 

الان داشتم پروفایلمو تو یکی از سایتها چک میکردم که چِشَم به این مطلب افتاد.شما هم بخونید بدک نیست هاااااااااااااااااااافکر کنم شامل حال کنکوری های امسال هم بشه(فکر کنم مربوط به دانشگاه آزاد نیست فقط برای آزمون دولتیه).فکر کنم 

++++ 

با احترم به دانشجویانی که معدل بالایی دارند. قصد جسارت ندارم فقط می خواهم از دریچه دیگری به سهمیه های کنکور نگاهی بیندازیم:

مدتی است که سازمان سنجش در صدد افزایش تاثیر معدل دوره کارشناسی در کنکور ارشد می باشد اما گویا آقایان کار را از ملاحت گذرانده و شورش کرده اند و به جرات می توان گفت نقش معدل بیش از ۵۰ درصد در پذیرش دانشگاه ها موثر است. اگر چه ادعا می شود تاثیر معدل ۱۰ تا ۲۰ درصد میباشد اما با در نظر گرفتن سهمیه های مختلف کنکور متوجه می شویم که این رقم بسیار بالاتر است نگاهی به آمار زیر بیندازید:

۱- ۲۰ درصد سهمیه رتبه اولی ها (که در واقع به معدل ارتباط دارد) در کنکور این سهمیه به حدی است که اگر رتبه اولی ها ۶۰ تا ۷۰ درصد نمره سایر داوطلبان را بیاورند قبول می گردند.

۲- پذیرش بدون آزمون نفرات اول هر دانشگاه در همان دانشگاه و یا دانشگاه های دیگر که با توجه به اینکه پذیرش کارشناسی ارشد معمولا پایین است پذیرش ۳ تا ۴ نفر به معنی ۲۰ تا ۴۰ درصد ظرفیت یک دانشگاه می باشد.

۳- تاثیر معدل در رتبه داوطلبان به عنوان یک درس

هرچند سازمان سنجش با ضریبی معدل دانشگاه های مطرح را بالاتر می برد اما این ضریب در حدی نیست که واقعا سطح دو دانشجو را برابر کند.

در مجموع شرایط به گونه ای شده که دانشجوی دانشگاه غیر انتفاعی برره با معدل ۱۷ که قطعا با دانشجوی معدل ۱۴ شریف قابل مقایسه نیست از شانس بیشتری در پذیرش برخوردار است.

همچنین از آنجا که در برخی سال ها سئوالات کنکور آن قدر مشکل دارند (یا حذف می شوند و یا قابل حل نیستند) که حتی کسانی که بار علمی بالایی دارند توان پاسخ دهی مناسب به سئوالات را نخواهند داشت و آن موقع کسانی که پیش از کنکور (با معدل بالا) بار خود را بسته اند موفق خواهند بود.

پس داوطلبان کنکور و خصوصا دانشجویان سال های آخر به جای اینکه این قدر کتاب هایتان را پاره کنید و برای کنکور بخوانید کمی به فکر نمره باشید. البته رفاقت با استاد هم چندان بی تاثیر نیست.

نگید نگفته بودیدا. 

+++++ 

نظر شخصی من در مورد مطلب بالا: 

من نمیدونم وقتی مقایسه ی دو دانشجوی هم دوره ای از یک دانشگاه کار درستی نیست چطور میخوان با این معیار دانشجوهای دانشگاه های مختلف رو مورد قیاس قرار بدن... 

من مثال هم دوره ای های خودمو میزنم: 

ورودی های ۸۷ کامپیوتر وقتی تو یه دانشگاه درس های مختلف و تخصصی خودشون رو با اساتید متفاوتی پاس میکنن چطور میخوان معدلاشونو باهم مقایسه کنن؟کسی که هوش مصنوعی شو با 14،15،12 یا 13دکتر صادق زاده پاس کرده،یا مهندسی اینترنتش رو با آقای پروین با 12 یا 14 پاس کرده یا دروس عمومیشو با اساتیدی گذرونده که ....آخه قابل مقایسه با کسیه که هوششو با نمره 20 حالا با هر استادی یا مهندسی اینترنت یا طراحی وبشو با 19 و 20 با هر استاد دیگه ای از همون دانشگاه پاس کرده و دروس عمومیشو با یه جزوه ی 10 یا 20 صفحه ای یا صفحات محدودی از یه کتاب گذرونده و نیازی نبوده از ب بسم الله تا ن پایان کتاب رو بخونن هم تستی و هم تشریحی،میشه با هم قیاس کرد؟ دانشجوهایی با این تفاوتها معلومه که معدلاشون باهم فرق میکنه...

بخدا آخر بی انصافیه...من معدلم کم نیست ولی انصاف سرم میشه و دوست ندارم با این روش حق کسی ضایع شه...قیاس معلومات و بار علمی یکی معدلش نیست بخدا... 

چه برسه به اینکه بخوان فارغ التحصیلای دانشگاهی مث دانشگاه ما رو با فارغ التحصیلای امیر کبیر یا صنعتی شریف یا علم و صنعت یا خواجه نصیر مقایسه کنن...هرچند دانشجوهایی تو دانشگاه ما بودن که اطلاعات علمیشون از همون امیرکبیریا و صنعتی شریفیا هم بیشتر بوده و ..... 


 پ.ن.۱: 

امروز بعدناهار رفتیم کوهنوردی...اونم از یه کوه صاف و یه دست! 

خطر از بیخ گوشم گذشت ولی بازم خدا بهم رحم کردبعد کوهنوردی رفتیم کنار آب.... 

ازبس داد زدم بابا نرو تو آب ،مامان نرو نزدیک آب،...دلم خوش بود بچه باهام نبود.صدام الان در نمیاد.بابا میدونست من میترسم از لج من میرفت تو آب.میترسیدم یهو دریچه های سد و باز کنن و ....برای اینکه تلافی کار بابامو کرده باشم یه شیطونی کردم که شرمنده نمیشه بگم ولی چسبید....  

 

پ.ن.۲: 

خبر فوت دوتا از هنرمندای گل صدا و سیما بخصوص گوینده ی خوب صدا و سیما "رضا صفدری"... 

اخبار 22 هم گزارشی از پیوند مغزو استخوان داشت و دیدن بچه های کوچیکی که با جثه ی کوچیک و نحیفشون شیمی درمانی میشدن... 

خدا چرا همه ی اینا رو میبینیم و بازم فکر میکنیم اینا فقط واسه بقیه ست و ما موندنی هستیم؟!خدا کمکمون کن که خودمون شدیم بلای جون خودمون...نه دنیای درست و حسابی داریم و نه آخرتی...یا خدااااااااااااااااااااااااااا

عید و .....

سلام خدمت دوستای عزیز  

نمی دونم چی بگم که .... 

نمیخوام موج منفی بفرستم... 

میخوام بگم عید و شاد باشید... 

میدونم بعضی وقتا تو اوج شادی و خنده،غم سراغی ازت میگیره و چاره ای نیست و ...  

میدونم بعضی وقتا زمانی که احساس میکنی همه چی آرومه،طوفان غم میاد... 

میدونم بعضی وقتا زمانی که دور و برت خیلی شلوغه دلت میخواد یه گوشه ی آروم به دور از همه با خودت خلوت کنی... 

میدونم ... 

ولی یادت باشه اگه این تعطیلات از دستت بره رفت تا سال دیگه..بشین حساب کن باید چند روز دیگه صبر کنی تا دوباره تعطیلات عید بیاد!!!  

یادش بخیر اونوقتی که بدو بدو میومدیم خونه و لباسامونو در نیاورده "پیک بهاری" مون رو کامل حل میکردیم تا تعطیلات عید خوش باشیم...خیلی ها پیک رو میزاشتن واسه دو روز آخر ولی من همون روزی که پیک رو میگرفتم تا قبل شروع تعطیلات کاملش میکردم... 

یادش بخیر منتظر بودیم تا سال تحویل شه و اولین عیدی مون رو بابام از لای قرآن بهمون بده و بعد چشممون به در خونه بود که مهمون بیاد و عیدی بگیریم...نه اینکه بگم الان از اینا خبری نیست ولی وقتی الان خودم و با خواهر زاده م و داداش کوچیکم مقایسه میکنم میبینم... 

یادش بخیر ..صبح زود با صدای مامانم بیدار میشدیم که میگفت:بدو که همه سوار ماشینن و میخواییم بریم بیرون...بدو بدو آماده میشدیم و دِ بدو که رفتیم... 

بچه که بودم همیشه دوست داشتم با دایی هام بریم بیرون چون تعدادشون زیاد بود و خیلی کیف میداد ولی خونواده ی پدریم کم جمعیتن...هنوز که هنوزه وقتی با همه ی دایی ها و خاله ها میریم بیرون لذت شیطنتای بچگی هامو حس میکنم...عاشق والیبال بازی کردن بودم...یا همه جمع میشدیم و "زو " بازی میکردیم و من همیشه نفس کم میاوردم و ... 

جای همتون خالی امروز هم مث سالای قبل دسته جمعی بیرون بودیم و... 

شرمنده ببخشید میخواستم شاد بنویسم ببین چی شد؟!!!  

نمیخواستم خیلی مزاحم بشم...فقط... 

فقط میخواستم بگم ...نکنه وقتی که غرق شادیم یادمون نباشه و دلی رو بشکنیم. 

نکنه اگه قلک عیدی هامون پر شد و دست نیازمندی سمتمون دراز شد خالی برگردونیم. 

نکنه یادمون بره که درسته بزرگ شدیم و دیگه از پیک بهاری خبری نیست ولی تکلیف های مهمتر و بزرگتر به گردمون هست که باید حواسمون بهشون باشه. 

نکنه ...هر کاری میخوای انجام بدی مختاری ...فقط جان هرکی واست عزیزه حواست باشه اگه روزی چیزی رو شکوندی اون چیز "دل" نباشه. 

+++ عاقبت همتون ختم به خیر...یا علی +++


 قابل توجه کنکوری های عزیز: 

اونایی که منابع رو گیر آوردن و همت کردن و میخوان حتما جز قبولی های کنکور 91 باشن من اول تیرماه یه برنامه ی درسی با توجه به منابعی که تو وبم گذاشتم، میزارم و اونایی که میخوان تابستون با برنامه شروع کنن و مهر ماه تو آزمونهای یه موسسه ی آموزشی شرکت کنن یا نه فقط با ربنامه ی خودشون جلو برن میتونن از این برنامه استفاده کنن.جزئیات این برنامه رو بعدا بهتون میگم. 

فقط برای اینکه تو اون برنامه کمتر اذیت شین از دروس: ساختمان گسسته،هوش مصنوعی،سیستم عامل ،پایگاه داده ها...هرکدومو که مشکل دارن و فکر میکنن در طول ترم های گذشته نتونستن درست اونو بخونن میتونن به اختیار خودشون از همین الان تا آخر خرداد ماه این دروس رو فقط به صورت رو خوانی بخونن.جوری بخونن که از تیرماه که میخوان اونو عمقی و با نکته برداری بخونن مباحث براشون ناآشنا نباشه. 

اختیار با خودتونه. در ضمن اگه با دروسی غیر از اینا مشکل دارید میتونید اونا رو انتخاب کنید.هدف اینه که برنامه ی بعدیتون با آرامش جلو بره.  

موفق باشید. 

پ.ن.۱: 

دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است
ساده می افتد
ساده میشکند
ساده میمیرد
دل من تنها سخت میگرید.... 

پ.ن.۲: 

 نمیدونم چرا چند وقته از موج نت بدم میاد ...موجش مث قبلنا نیست 

پ.ن.۳

بعداز ظهری باگوشی خواهر تماس گرفتم از قضا این خواهر زاده ی وروجکم گوشی رو برداشت...بعداز کلی خودشیرینی...آخرش که خداحافظی کرد بهم گفت:خاله!بابام برام یه خط جدید خریده اگه کاری داشتی به خط خودم پیام بده...بخدا از تعجب شاخ درآوردم....دختر بچه ی ۵ساله وخط موبایلخدا آخر عاقبت نسل جدیدو بخیر کنه... 

پ.ن.۴: 

کم کم حالم داره از این محیط مجازی بهم میخوره... 

عید و وقت شادی... 

دلم واسه دوستای دوران دبیرستانم تنگ شده...دلم واسه دوستای دوران کاردانیم تنگ شده...کاش میشد به عقب برگشت... 

پ.ن.۵: 

برای اولین بار دلم خواست کربلا باشم...بین الحرمین... 

السلام علیک یا ابا عبدالله... 

پ.ن.۶: 

کی گفته گذشت زمان خاطراتی رو که سالها باهاشون زندگی کردی رو از یادت میبره...بخدا نمیشه نمیشه نمیشه...... 

نبش قبر خاطرات سال ۸۵ و ۸۶... 

لابلای بک آپ های اطلاعاتم  مربوط به سال ۸۵ و ۸۶ ...چندتا عکس قدیمی و چند تا آهنگ(میم مث مادر،مدار صفر درجه ،ماه عسل،اولین شب آرامش و...چندتا صدای ضبط شده از خودم)منو برد به اون دوران...یادش بخیر....