لابد دور و بر شما هم آدمهایی هستند که آنها را بهخاطر تمرکز و تاثیرگذار بودن و شور و اشتیاقشان تحسین میکنید. تحسینشان میکنید که نبض زندگیشان دست خودشان است و انگار همه چیز را در محیط کار و زندگیشان تحت کنترل دارند، احتمالا برای شما هم این سوال پیش آمده که آنها چگونه میتوانند همیشه کار درست را در زمان مناسب انجام دهند، در حالی که خیلیها سخت کار میکنند و باز هم برای کامل کردن کارشان باید تقلا کنند؟ واقعیت این است که خیلیها با این مشکل دست به گریباناند. خیلیها پرکاری بیش از حد دارند و در عین حال، استرس دارند و احساس میکنند زندگیشان از کنترل خارج شده. میگویند حلال همه این مشکلات یک چیز است: مدیریت زمان! برخی از مهمترین نکاتی را که باید درباره مدیریت زمان دانست، با هم مرور میکنیم...
١- برای اینکه زمانتان را درست مدیریت کنید لازم است اطلاعات و آگاهیهایی از اهدافتان داشته باشید. واقف بودن به هدفهایتان به شما کمک خواهد کرد که چه کارهایی را در اولویت قرار دهید.
٢- مدیریت زمان با به وجود آوردن برنامهای که برای شما کار میکند و نه برای دیگران، شما را پشتیبانی میکند. این برنامه شخصی به شما قابلیت بررسی چیزهایی را میدهد که برای شما بسیار مهم هستند.
٣- مدیریت موفقیتآمیز زمان یعنی مشخص کردن اولویتها و برنامهریزی فعالیتها. برای این منظور، یکی از مهمترین توصیهها این است که موقعیتهای غیرممکن ایجاد نکنید؛ یعنی در دام پرکاری گرفتار نشوید. سعی نکنید تماموقت کار کنید و تمام وقتتان را پر کنید. از وقتتان برای رسیدن به موفقیت استفاده کنید نه شکست.
۴- اولویتها را مشخص کنید. کارهایی که در اولویت هستند را مشخص کنید و هر کاری را که لازم است انجام دهید تا در آن موفق شوید و اگر لازم شد مدت زمان انجام کارهایی که اهمیت کمتری دارند را کاهش دهید.همواره مدیریت با برنامهریزی همراه بوده است. از لیستها برای تنظیم اولویتها استفاده کنید. کارهایتان را برنامهریزی کنید و میزان پیشرفتتان را اندازه بگیرید، طبق لیستهایی که برایتان خواهم گفت.
۵- یک تقویم هفتگی درست کنید. آن را راهنمای بودجه زمانی خود بسازید. درسها، کارها، تفریحات، برنامههای تلویزیونی مورد علاقهتان و غیره را لیست کنید. کارهایی که مقدم هستند را در بهترین زمانهایی که میتوانید انجامشان دهید، برنامهریزی کنید. انعطافپذیر باشید. برنامهتان را طوری تنظیم کنید که در صورت لزوم بتوانید تغییراتی در آن ایجاد کنید. برنامهتان را همیشه همراه داشته باشید و در اغلب اوقات به آن سر بزنید. اگر موثر نبود آن را عوض کنید. (نکته اساسی: کارتان را برنامهریزی کنید، سپس برنامهتان را اجرایی کنید.(
۶- همه کارهایی را که امروز میخواهید انجام دهید، بنویسید. وظایف شغلیتان یا تکلیف مدرسهتان یا هر موضوعی که حتما باید انجام دهید. خریدهایتان و حتی تلفنهای شخصیتان را هم یادداشت کنید. این یک لیست یادآوری است. از آن برای تنظیم اولویتهای روزانه و کم کردن تصمیمگیری و نگرانیها استفاده کنید. اگر وقت تنگ است آیتمهایی که وقتگیر هستند را به لیست بلندمدتتان اضافه کنید.
٧- هر روز صبح این لیست را بازنویسی کنید. برای کمک به تمرکز روی کارهایی که باید انجام دهید آن را تجسم کنید. این لیست همچنین مقیاسی برای اندازهگیری موفقیت روز به روزتان به حساب میآید. کارهایی که با موفقیت تمامشان کردید را چک کنید و برای هر موفقیت خودتان را تشویق کنید.
٨- لیست شماره ۳ شامل اهداف و دیگر چیزهاست. این مرحله میتواند شامل یک یا دو لیست، لیست ماهانه یا لیست بلندمدت باشد. اهدافتان و کارهایی که باید انجام دهید را بنویسید: بعد از یک ماه یا یک سال میخواهید موفق به انجام چه کاری شده باشید؟ یا چه چیزی لازم دارید که بخرید؟ از این لیست برای نگهداری و ادامه انجام تعهداتتان استفاده کنید. اگر نگران بعضی مسایل هستید آن را نیز در این لیست قرار دهید. هدف این لیست، پیشرفت در رسیدن به هدفهایتان و آزاد کردن ذهنتان برای تمرکز روی امروزتان است.
٩- از آشفتگی و حواسپرتی بپرهیزید. زمان گرانبهاست. هنوز خیلی از افراد زمانشان را به دلیل دنبال کردن بعضی از عادتهایشان از دست میدهند، عادتهایی چون:
▪ تعلل و طفره: کارهای مهمتان را تعطیل میکند.
▪ تغییر و سردرگمی: نداشتن تمرکز و دقت روی یک کار.
▪ مدیریت بحران: گیج و مستأصل بودن به خاطر بحرانهای به وجود آمده معمول. وقتی برای انجام کارهای روتین نیست.
▪ تلویزیون، تلفن و دوستان: همه آنها راههایی هستند برای انجام ندادن کارها.
▪ موانع روحیروانی: کسالت، روپاپردازی، استرس، قصور و کوتاهی، عصبانیت و فشارهای عصبی باعث کم شدن تمرکز میشوند.
▪ بیماری: مریض شدن همانا و بر باد رفتن برنامه همان.
١٠- در همه مواردبالا، اولین قدم، تشخیص مشکل و شناسایی آن و حل آن برای پیشرفت است. از لیست اولویتها برای تمرکز کردن استفاده کنید. سعی کنید زمزمههای درونیتان مثبت باشد. برای دوری از آشفتگی، محلی ساکت برای انجام کارهایتان پیدا کنید و یک ماشین پیامگیر تهیه کنید.
منبع ماهان
3ــــــــــــــــــــــلام ...

راستش ما هم خیلی وقته دیده به در موندیم و خبری نیست ...
دیر گاهی است که در این تنهایی
مهر خاموشی بر طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
دعا کنید ما هم این روزا درخت و جامه مجردی رو دور بندازیم
سلام


این فقط یه شعر بود هاااااااااااااااااا
ولی امیدوارم هرچه زودتر آقایون مجرد به جمع متاهلین بپیوندن
با آرزوی خوشبختی برای تمام دوستان
دردم از یار است و درمان نیز هم



دل فدای او شد و جان نیز هم
اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چو سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیزهم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
........................................
فــریـدون مـشیـری
از بـس کـه غـم تـو قـصه در گـوشم کــرد
غـم هـای زمانـه را فـرامـوشم کــرد
یـک سیـنه سخن بـه درگـهت آوردم
چـشمان سخـنگـوی تـو خـاموشم کـرد
............................
فریدون مشیری
می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار
روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود
آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هست
حاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود
لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !!!
.........................
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
گفتم دل را به پند درمان کنمش
جان را به کمند سر به فرمان کنمش
این شعله چگونه از دلم سر نکشد
وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
دلم به ناله در آمد که
ای صبور ملول
درون سینه اینان نه دل
که گِل بوده ست
هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
................................
عشقت نه سرسریست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر شود
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان به در شود
دردی است درد عشق که اندر علاج او
هرچند سعی بیش نمایی بتر شود
اول یکی منم که درین شهر هر شبی
فریاد من به گنبد افلاک بر شود
ورزان که من سرشک فشانم به زنده رود
کشت عراق جمله به یکباره تر شود
دی در میان زلف بدیدم رخ نگار
بر هیاتی که ابر محیط قمر شود
گفتم که ابتدا کنم از بوسه گفت نی
بگذار تا که ماه ز عقرب بدر شود
ای دل به یاد لعلش اگر باده میخوری
مگذار هان که مدعیان را خبر شود
حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس
گر خاک او به پای شما پی سپر شود
................................
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر سر هر بازاری هست
........................
ترا با غیر می بینم٬ صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم٬ باده خوردم٬ خون گریستم٬ کنجی افتادم
تحمل می رود٬ اما شب ِ غم سر نمی آید
توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر ز آن٬ لیک
چه گویم جور هجرت٬ چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگیها٬ بیقراریها؟
تو مه بیمهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور٬ ای زلف٬
که این دیوانه گر عاقل شود ٬ دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ٬بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟
....................................
حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر
انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست
رنج ِ دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ ِ دل ِ سوخته باید چون شمع
لایق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نیست
تب و تاب ِ غم ِ عشق ات ، دل ِ دریا طلبد
هر تــُنـُـک حوصله را طاقت ِ این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
.....................................
باید برم ، وقت نماز و دعاست ، ما که از الان به پیش باز ماه مبارک رفتیم شاید استا کریم از گناهانمون کم کنه ...
اینم آخرین حرفم :
مـن بـه خـود می گـویـم:
چـه کـسی بـاور کـرد
جـنگــل ِ جـان مــرا
آتـش عـشق تـو خـاکـستر کــرد؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
خوبی عزیزم
این پستت خیلی زیبا بود
از تنهایی همه بیزارن
به خصوص که الان آجی هم نیست
سلام عزیزم
آره تنهایی بعضی وقتا اذیت کننده ست فقط بعضی مواقع....وباید حواسمون باشه که هرکسی لیاقت اینو نداره که شریک تنهایی و خلوت ما بشه
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به او گفت: سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت لرزید
لیک آن خار در آن دست جهید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت: سلام
..............................................................
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست...؟
چه بگویم با تو؟ دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه بگویم با تو؟
که سحرگه دل من
باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
................................
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
..............................................
دراین بازار نامردی به دنبال چه میگردی ؟
نمی یابی نشان هرگز توازعشق وجوانمردی !
بروبگذر از این بازار ٬ ازاین مستی وطنازی !
اگرچون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی ...
..............................................
خیلی خیلی قشنگن...خیلی
*عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم، که چرا عشق به انسان نرسیدست، چرا آب به گلدان نرسیدست و هنوزم که هنوزست، غم عشق به پایان نرسیدست، بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم گشته به کنعان نرسیدست و چرا کلبه ی خزان به گلستان نرسیدست، عصر این جمعه ی دلگیر، وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟
اللهم عجل لولیک الفرج