.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)
.... ارشد هوش مصنوعی  ....

.... ارشد هوش مصنوعی ....

..:::مث تمبر به هدفی که داری بچسب:::..سال ۱۳۹۵ سال برآورده شدن آرزوها.... علم،پناه و عزت و راهنماست.امام علی(ع)

پایان ترم دوم...

سلام

خداروشکر امتحانام تموم شد اونم خوب خوب...من و ماندانا این ترم خیلی اذیت شدیم همش دنبال آماده کردن مقاله بودیم...

سمینارامون عالی شدن و تلاش کردیم این ترم معدلمون 20 بشه اما من فکر نکنم بیست بشم یکی از درسا 18 میشم

یه بی دقتی بچه گانه...یادم میاد خجالت میکشم من و این اشتباه...

شب قبلش چون نخوابیده بودم سر جلسه خیلی گیج میزدم برا همین نتونستم خوب تمرکز کنم وببینم سوال چی ازم میخاد حوصله فکر کردن و نشستن سر جلسه رو نداشتم ب نظر خودم تمام جوابام درست بود و بلند شدم برگه مو دادم...

اما نصف جواب سوال آخرم اشتباه شدددددددددددد

الان اومدم خونه...دو سه روز دیگه برمیگردم خوابگاه باید تا آخر تیرماه مقاله مون رو تکمیل کنیم ک تحویل استاد بدیم برا نظر دادن وبعد ارسالش کنیم برا یه مجله...

برامون دعا کنید...

خیلی دلم میخاد در مورد خوابگاهی ک توش هستم یکم حرف بزنم خوابگاه نیست درواقع من و دوستم پیش یه مادربزرگ زندگی میکنیم یه مادربزرگ ماه و مهربون... ب قول بابام این مادربزرگ یه هدیه ست از طرف خدا در مقابل زحماتم...در جواب اصفهان نرفتنم و بحرف پدر گوش دادنم...

بهش میگم"مادر"...وقتی پیششم همش بوسش میکنم....صورتشو میبوسم ...دستاشو میبوسم...

بهش میگم منو یاد مادربزرگم میندازی...ب یاد مادربزرگم بوووووووووووسش میکنم...

ماندانا ک از نزدیک دیدتش میدونه چی میگم! اونم خیلی مادر رو دوست داره و مادر هم دوسش داره...

شبا تو اتاق مادر میخوابم صب برا نماز صبح بیدارم میکنه باهم نماز میخونیم...من میخابم اما اون تا یه ساعت بعد نمازش ذکر میخونه و منم بهش گوش میدم...

مادر یه داستان جالب داره...یه زن جوون 30 ساله ک شوهرش فوت میکنه و با هشت تا بچه تنها میمونه...

مث یه مرد بچه هاشو بزرگ کرد...و ب بهترین جاها رسوند...

دوتا از نوه های مادر خارج زندگی میکنن ،هفته گذشته پنج شنبه نوه ی مادر آقا میعاد اومدن دیدن مادر...منم وقتی از سرجلسه اومدم برا اولین بار دیدمشون....

داستانش بمونه برا بعد.....

راستی طاعات و عباداتتون قبول...

موقع افطار دعا یادتون نره

----------------

پ.ن.1:

یکی از خواننده ی وبم ب نام" پارسا" چند وقته خبری ازشون نیست اگه سری ب وب میزنن ممنون میشم یه آدرس ایمیلی ازخودشون بزارن در مورد سمینار و پایان نامه ازشون سوالی داشتم...باتشکر

---------------

پ.ن.2:

طاعات و عباداتتون قبول....لحظه های افطار و سحر دعاگوی این حقیر باشید!

-----------------

پ.ن.3:

خدایا تو این چندماه حال دلم خوب بود و با بودن مادر و بوسیدنش و دعاهاش آروم میشدم....خدایا مادر رو ازم نگیر...تو این حال و هوای بد دلم اونو ازم نگیر....

مادر در بستر بیماریه....خیلی براش دعا کنید

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر 1 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 07:22 ق.ظ http://nilo0o0far.mihanblog.com/

انسان آگاه می داند که زندگی پیوسته در حال تغییر است؛ زندگی یعنی تغییر. تنها یک چیز همیشگی است و آن خود تغییر است.((اشو))
56184

حانیه 11 - تیر‌ماه - 1394 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام عزیزم
میشه بپرسم رشته ت چیه؟؟ عزیزم شما که انقد دلت پاکه واسه منم دعا کن تهران روزانه تجارت بیارم....خیلی دلم گرفته...ممنونم

سلام حانیه جان
عزیزم از خدا میخوام هرجایی که ب صلاحت هست و برات خیر و برکت بهمراه داره قبول شی.
توکلت بخدا باشه
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد